خط و نشون·۱ سال پیشتحمل کن شاید پوست جدید بهتر باشدیک شب سرد و طولانی که هر ثانیهاش چند سال بزرگ شدهام.همان شبی که تا صبحش سر گردان بودم....همان شبی که پوست انداختم و تبدیل به آدم دیگری ش…
خط و نشون·۱ سال پیشمن بهتر میدونم تو چی دوست داریهرچی قاشق سوپ رو میبرد جلو تا بده به بچه یکسالهاش اما دخترش مقاومت میکرد و نمیخورد، گیر داده بود به یه بسته شیر پاستوریزه با گریه به ماما…
خط و نشون·۱ سال پیشو من بعد از آن شب آدم دیگری شدممن تاریخِ آن شبی کهاز عمق وجود گریستم را دقیقابه خاطر سپرده ام(گاهی تلاش میکنم فراموش کنم اما ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه اش را قشنگ به…
خط و نشون·۱ سال پیشخدمت مقدس سربازیدایی من سربازی را دوست نداشت، خدابیامرزد مادربزرگم را چقدر تلاش کرد تا پسرش را به سربازی ببرد اما دایی تن به سربازی نداد که نداد. فکرش را…
خط و نشون·۲ سال پیشکمی دیرتر از امروزبیا به عقب برگردیم درست جایی پیش از اینجا روزی پیش از امروز، حس غریبی دارم چیزی شبیه خوره به جانم افتاده است که هر روز میگوید،همه چیز میتو…
خط و نشون·۲ سال پیشو او تنها در میان تن هاخیلی چیزها را نمی شود شعر کرد، غم هایی هست که هیچوقت هیچکس پیش دیگری از آن ها حرفی نزده، واژه هایی هست که هنوز برای شرح احوال ما اختراع نشد…