یه نور تطهیر کننده هست؛ گرما و امید و شکوه همراهش هستن و انگار هر بار میفته روی صورت با یه باور همراه میشه؛ باور به من، تو به ما.
باور به اینکه ارادهی انهدامیش میریزه و در اوج ناامیدی تو، ارادهی سازندهاش میسازه؛ از دل نیستی؛ هستها شکل میگیره و تو در اوج ناباوری با ورژن جدیدی از خود و اطرافت مواجه میشی همونی که تاب آورد و داشت تغییر میکرد اما خودش متوجه نبود.
همونی که به سختی تونست از شعلهی عشق تو وجودش مراقبت کنه و ممکنه الان براش سخت باشه که باور کنه میشه آروم خوابید؛ اما آرامش همیشه و همیشه با یه نور همراهه؛ یه نور کوچولوی بازیگوش و خندون؛ همون که بارها رو صورت شاهان و قهقهاش دیدم؛ همونی که روی صورت مامان وقت خوشحالی خودم میبینم.
اگه این لحظات رو با ریسمان شکرگزاری بهم گره بزنم ؛ اونوقته که رقصیدن روی اون طنابه اونقدرها هم عجیب نیست.