گرچه در دوران مدرن زندگی میکرد،
اما تمام ذهن و روحش متعلق به زندگی در دوران گذشته بود...
در دورانی که لبخندها واقعیتر بودند،
دستها بهجای سردی، گرمیِ دیگری را میفهمیدند
و روابط انسانی انقدر پیچیده نبود،
نیازی نبود هزار بار خودت را ترجمه کنی تا فهمیده شوی...
او به دورانی تعلق داشت که آدمها
قبل از عاشق شدن، انسان بودن را بلد بودند،
دورانی که دل ها ساده تر میشکستند
اما صادقانهتر ترمیم میشدند،
نه مثل حالا، که همهچیز شبیه لباسی شده بر تنِ دروغ،
ظاهری رنگی، اما تهی از روح و قلب هایی که که دیگر جرائت عاشق شدن را ندارند.
شاید همین بود که امروزی ها نمیفهمیدنش دلش زیادی قدیمی بود...
