حرف دارم ولی شنونده ای نیست! یک گوشه ی اتاق نشستم. هدفونم را بر می دارم و همزمان اشک روی گونم را پاک می کنم . به گوشیم وصل می شم و اولین آهنگی که می بینم را پلی می کنم.
Autumn Rain Rework by Vivian Roost
سعی می کنم صدای فریاد هایش را نشنوم و صدای موسیقی را تا آخر زیاد می کنم. گوشم درد می گیرد ولی تحمل این درد برایم آسان تر از شنیدن کلمات "او" است. انگار بیشتر اوقات قلبم را هدف می گیرد و خواستار تکه تکه شدن آن است. دیگر برای مشاجره زیادی پیر شده ام. پس از چندین تلاش بی نتیجه برای فرار از "او" در دنیایی که آن را واقعی می خوانند حالا بهترین راه را برای رهایی از این مصیبت تحمیل شده را پیدا کرده ام ، من در این مسیر یک حرفه ای هستم .... در این دنیای خیال ، دنیایی امن که در واقعیت قادر به ساختنش نبودم.
"دنیای خیالی من زیباترین دنیایی است که تا به حال دیده ام."
چشمانم را می بندم ، نفس عمیقی می کشم و می گذارم موسیقی وجودم را در آغوش بکشد. در دنیای من همه چیز آرام است. آرامشی سرشار از صدای خنده و شادی ، آرامشی از جنس بی قضاوتی و اعتماد ،آرامشی بر گرفته از تلاش هایی که به نتیجه می رسند، از در نظر گرفتن همه ی انسان ها به عنوان انسان ،نه بیشتر و نه کمتر.
در دنیای من پرنده ها می خوانند و پروانه ها می رقصند، دلفین ها می دوند و فیل ها هم پرواز می کنند.
در دنیای من محدودیتی برای رویا وجود ندارد و من در دنیای خودم فارغ از ترس و نگرانی به هر آنچه که می خواهم باشم و هستم می اندیشم. کسی مرا مسخره نمی کند ، کسی مرا زمین نمی زند و همه با هم حرکت می کنیم.
هر روز درگیر احساسی جدید نمی شوم و با "خودم" دوست هستم. کسانی را در کنارم دارم تا هر لحظه به حرف هایم گوش بسپارند و مرا از صحبت کردن منع نکنند. نه به دنبال خاتمه بلکه به دنبال همدردی باشند. در دنیای من تجاوز به حریم انسان ها نه اینکه جرم باشد بلکه هیچگاه انجام نمی شود و امنیتی همراه با اطمینان ایجاد می کند.
در دنیای من چشم ها نقش زبان را بازی می کنند و افراد با نگاه خود حرف می زنند، ادراک در دنیای من ساده اما عمیق است. در آغوش کشیدن و عذرخواهی ساده تر از تشکر است. غرور صفت بی ارزشی است که در دنیای من جایی ندارد و ثروت هر انسان بر اساس افرادی که در کنارش هستند محاسبه می شود. در دنیای من آدم ها فقط زمانی می میرند که دیگر میلی به زندگی نداشته باشند. مرگ قابل پیش بینی می شود.
در این دنیا من چکاره ام؟
من مسئول و موسس دفتر رویاها هستم. هر کسی به انتخاب خودش و با ضمانت نامه ای از جنس تعهد به خود و اطرافیانش وارد موسسه ی ما می شود و خروجی تحقق رویایش خواهد بود. من با رضایت کامل این موسسه با شعبات بسیار زیاد در سراسر دنیا را مدیریت می کنم.
عصر با همکارانم در کافه ای پر از کتاب و بوی قهوه ای که همه جا پیچیده با هم خلوت می کنیم از اینکه امروز به چند نفر کمک کرده ایم صحبت می کنیم و صدای خنده هایمان جلب توجه می کند و این مثل یک دعوتنامه ای می ماند برای افراد بیشتر تا به ما ملحق شوند.
غرق در حال خوب دنیای خود شده ام که ناگهان در اتاق باز می شود و او با نگاه بُرَنده اش بهم خیره می شود و از اتاق بیرون می رود و این می شود پایان ماجرا ، مثل حکمی برای اعلام پایان جنگ اعصاب امروز و تا آخر شب باز همان سکوت زجر آور و شنونده ای که پیدایش نمی کنی...
درسته ، ای کاش می توانستم به "او" هم دنیای خیالی ام را نشان دهم، ولی نه، آنجا تنها مکان امن من است و من این دنیا را می خواهم چرا که....
"دنیای خیالی من زیباترین دنیایی است که تا به حال دیده ام."
.
.
.
کیمیا
داستان کوتاه
#داستان_کوتاه#خیال#دنیا#نویسندگی