Kintsugi
Kintsugi
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ساعت پیش

فرودگاه

یهو دیدم یه فرشته جلوم وایساده. چشمم بهش خشک شد . هر چقدر نگاه‌ش میکردم سیر نمی‌شدم. انگار سال‌هاست که میشناسم‌ش

همراه دو تا خانم دیگه بود و منتظر بودیم چمدون‌ها رو بگیریم و سوالی که همش داشت تو ذهنم می‌چرخید: برم جلو یا نرم؟؟؟

برم چی بگم؟؟؟

اونا دو نفر رو چی کار کنم؟؟؟

چطوری بگم؟؟؟

با خجالت و شرمی که همیشه همراه‌م هست چی کار کنم؟؟؟

سوال پشت سوال بود که میومد تو ذهنم . . .

همینطور که وسط انبوهی از سوالای تو ذهنم گیر کرده بودم، یهو دیدم ازشون جدا شد رفت یه گوشه وایساد تا اونا چمدون‌ها رو بگیرن

انگار صدام رو شنیده بود و واسه یکی از سوالات ذهنم راه‌کار پیدا کرده بود

این وسطا هم یکی مخ منو کار گرفته بود و از چالش‌های کسب‌وکارش تا بحران های مملکتی و سفر لاریجانی به سوریه یه ریز حرف میزد. و من دنبال راهی بودم که مودبانه بهش بگم:میشه خفه شی! میشه زر نزنی! و اون یه بند داشت ادامه میداد. در نهایت یجوری خودمو از شرش خلاص کردم تا متمرکز بشم.

تو یه لحظه بلاخره تصمیم رو گرفتم ، رفتم سمتش تا باهاش حرف بزنم. هر قدمی که بر میداشتم ضربان قلبم تند تر میزد و رنگ صورت‌م لحظه به لحظه سرخ‌تر میشد.

تو همین لحظه که شرم همه وجودم رو گفته، به خودم اومدم و دیدم جلوش وایستادم

- ببخشید خانم ، عذرخواهم ، واقعا می‌دونم اینجا جای مناسبی نیست اما من از وقتی دیدمتون زمان برام قفل شده ، می‌تونم راه ارتباطی ازتون داشته باشم و بیشتر با هم آشنا بشیم.

- نه ....

- چرا ؟

- من نمیتونم

- چرا ؟ خواهش میکنم

- متاسفم نمیشه

- یعنی هیچ راهی نداره

- واقعا نه

- میتونم بیشتر تلاش کنم

- متاسفم. نمیشه

احتمالا خیلی بد بیان‌ش کردم. آخه حول شده بودم و خون به مغزم نمی‌رسید و اصلا نمیتونستم فکر کنم.


حس میکنم یه سطل آب یخ ریختن رو من، مثل بچه‌ کوچیک بغض‌م گرفته بود. میخواستم بشینم یه گوشه و گریه کنم. حس طرد شدن، حس تایید نکرفتن، حس دور انداخته شدن. اینا احساساتی بود که داشتم تجربه می‌کردم و غم رو به همراه خودش برام به ارمغان میاورد.

با سری پایین برگشتم تا چمدونم رو بردارم. اما دلم اونجا بود، هنوزم نگاهم رو دوخته بودم بهش و اصلا نمی‌تونستم به جای دیگه‌ای نگاه کنم یا به چیز دیگه‌ای فکر کنم. قفل قفل شدم

همش فکر می‌کردم الان یه طوری میشه و میتونم نظرش رو جلب کنم

اما نشد که نشد...

انگار دنیا هیچوقت اونطور که ما می‌خواهیم پیش نمیره

فرودگاهعشقغمحسرتطردشدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید