ویرگول
ورودثبت نام
لیلا
لیلا
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

پریشونم

از همه چیز این شهر خستم،

از آدماش و هواش.

دلم میخواد مغز و قلبمو درآرم بندازم دور.

دنیایی که توش پر از حسرته، پر از آرزو برای چیزای کوچکه‌ رو نمیخوام.

نمیدونم این روزای خوبی که میگن قراره بیان، کجان.

همش شعار و شعار و امید واهی.

دیگه به چیزی باور ندارم، تا چیزیو با چشمام نبینم باور نمیکنم.

دنیا خیلی زشت تر از چیزی بود که تصورشو میکردم.

دلم میخواست بزرگ شم ولی نمیدونسم بزرگ شدن یعنی رنج.

بعضی وقتا دلم میخواد بخوابم و دیگه بیدار نشم.

از شهری که توش زندگی میکنم ، از خونه ای که توش زندگی میکنم و آدمای اطرافم بیزارم.

امید هم دیگه نمیتونه کمکم کنه.

نمیخوام قوی باشم.

هیچ چیزیو نمیخوامو:)

مطلقا هیچ.


تنهاییغمگینرفتندلگرفته
دستتو بده تا باهم دیگه، توی ذهنم قدم بزنیم🌱
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید