لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشبیاجازه که میشه!از قدیم حس میکردم وقتی کسی رو وادار میکنن کاری رو انجام نده، قطعاً دارن از یک لذتی محرومش میکنن. واسه همین همش منتظر فرصتی بودم تا با دو…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشدوندهعادت نکرده بود به کسی تکیه کند. گاه زندگی به او فشار میآورد و گاه او به زندگی. مدام میجنگید. میجنگید و در این زندگی سراسر جنگ تلاش میک…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشآتشفشانبرای من نامه نوشته بود؛ برای "من". اما هرگز اون رو ارسال نکرده بود. درون قلبش، درون پستوهای ذهنش پنهونش کرده بود. اما من از چشمهاش میخوند…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشسردرگم اما امیدوار.۱۶ فروردین ۹۵ بود. با استرس زیادی پای تلفن با مامان صحبت میکردم و ازش میخواستم هرچی که هست رو واقعی بهم بگه. اما مامان اصرار داشت که حالش…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشساختمون بنفش.محتاط بودن به نظر من چیز خوبی نیست، به همین دلیل به نسبت سنم تجربههای خیلی عجیب و متفاوتی دارم. از خیلیهاش سربلند بیرون اومدم و درمورد خی…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشوصالمن کلاً آدم عاشقیام. با هر کسی بیرون میرم از اون اولین دیدارمون یک یادگاری تو خونه نگه میدارم که یادم بمونه، برای هر چیز کوچک و قشنگی عا…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشبیماریمن یک جور بیماری عجیبی دارم. "در معرض توجه بودن"! یعنی اصلاً هرگز بلد نبودم خودم رو از حواشی دور بکنم. انگار یک چیزی از بیرون همیشه به سمت…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشدکلتهی قرمزفکر میکردم هرچقدر اصرار بکنن بیفایدهست، اما حالا دقیقاً با همون دکلتهی قرمز و آرایش اسموکی جلوی آینه ایستاده بودم، با کفشای پاشنهبلندی…
لیلی جعفرخواه·۲ سال پیشهرچی دوست دارم نمینویسم!گاهی چه احمقانه، حین انجامِ کاری، از انجام ندادنش حرف می زنیم؛ نه؟