برای من نامه نوشته بود؛ برای "من". اما هرگز اون رو ارسال نکرده بود. درون قلبش، درون پستوهای ذهنش پنهونش کرده بود. اما من از چشمهاش میخوندم. اون هم انگار رنج من رو فهمیده بود. "رنج"؛ چه واژهی نزدیکی. عشق من رو افسردهحال میکرد و اون رو لاغر. روزهای تاریکی بود. ما هر دو از یک سمت رنج میکشیدیم. مدتها گذشته و حالا ما هر دو، هربار کسی رو میبینیم که به ما عشق میورزه، میرنجیم. از دوست داشتن و دوست داشته شدن و اعتماد میرنجیم.
کات.
ماجرا، ماجرای عشق منه. عشق به کسی که به دوست داشته شدن توسط آدمهای زیادی احتیاج داشت. بلایی که بر سر هر دوی ما آورد! ما هر کدوم در خفا از عشق کسی رنج میکشیدیم که نمیدونستیم با هر یک از ما، ماجرای جداگانهای رو آغاز کرده. نمیدونستیم هرکس رو به روش خودش وامیداره عاشق اون باشه.
کات
عشق برای من اینطور شکل گرفت. عشق به جدیت او، دستها و صداش. اخم روز اولش هنوز در خاطرمه، و مهربونیهای بعدی. مهربونی کسی که ندیده بودم به کسی مهر بورزه. اما فقط من ندیده بودم...
آدمها شاید بتونن دید تو نسبت به عشق ورزیدن رو تغییر بدن، شاید هم نه. اما قطعاً جای زخمهایی که بر جای میگذارن بعدها همچنان میسوزه. قلبت... قلبت بعدها، همچنان تیر میکشه.
کات
هنوز که هنوزه از عشق، از دوست داشتن آدمهای جدید فراریام. انگار نگرانم آدم روبرو جایی در قلبش برای من نباشه و همیشه زیر پای من خالی بمونه. انگار میترسم نگرانیهای جدید در پی این دوست داشتن به سمتم هجوم بیارن.
کات
برای من نامهای نوشته بود که بعد از همهی اون مدت فرستادش. تو نامه نوشته بود فهمیده من هم عاشق کسی هستم که خودش دوستش داره. چند شب پیش که صحبت میکردیم، دیدیم چقدر شکستهامون برمیگرده به همون عشق. فکر کردیم حتی اگر آدمی نتونه دیدت رو به عشق عوض بکنه، اما سخته بتونی چاه فاضلابی که کنارههای زندگیت حفر کرده رو پر کنی؛ و هروقت کسی بخواد به زندگیت نزدیک بشه، بوی اون چاه یهو بالا میزنه.
چند شب پیش که با هم حرف میزدیم، بهش گفتم گیریم که شد و ما باز هم کسی رو دوست داشتیم، یا مهر کسی رو پذیرفتیم، با این همه بوی گندی که یکهو میزنه بالا چیکار کنیم؟ اینا رو کی پاک کنه؟ :)
کات
همیشه معتقد بودم علت به دنیا اومدن من عشق ورزیدنه. هنوز هم همینطورم. دید من به عشق عوض نشده؛ اما عشق چیزی نیست که از مغزت عبور بکنه و کمرنگ بشه. عشق به استخونهات نفوذ میکنه و شاید، شاید باز هم تجربه کنی، قشنگ هم تجربه کنی، اما هیچ علاجی نیست برای استخونی که تیر میکشه.
عشق عادت نیست، هوس نیست، دوست داشتن معمولی نیست. آتشفشانیه که هر آن ممکنه فوران بکنه و هیچکس نمیتونه جلوی جوشش اون رو بگیره.
عشق مثل چاقوی جراحیه؛ همونقدر که علاجه، همونقدر بُرّنده و سوزناکه.
عشق، به استخونها نفوذ میکنه.
کات