بعد از ناهار ساعت حدودا یک و نیم-دو که میشود، به اتاقم میروم. پشت میز. حال گوشی و لپ تاپ که ندارم. به یک چیز فکر میکنم؛ نوشتن.
در این حال و روز کرونایی که ویروس COVID-19 سلسله اعصابمان را به کار گرفته و احوالپرسی های عادی و عیدمان را برچیده، کارهای بسیاری نمیتوانیم انجام دهیم. گشت و گذار، خرید، سرکار رفتن، دانشگاه رفتن، مدرسه، قرارهای دوستانه، دوباره گشت و گذار، هواخوری، زیارت،دیدارهای خانوادگی، مسافرت و... . مورد زیاد است. پس ویروس عزیز خیلی چیزها را از ما گرفته، به امید موقتی بودن. مادربزرگم گله داشت که این چه بلایی است که آدم حتی نمیتواند فرزندانش را ببیند؟!! حق دارد پیرزن. سن که بالا میرود زمان ثمردهی، ثمرچینی و ثمربینی سالهای جوانی است. که یکی از آنها فرزندانی هستند که عمرت را برایشان میگذاری. وانگهی یک ویروس بی سر و پا از راه میرسد و همان ها را از تو میگیرد. پس حق دارد. خوب هم حق دارد. با همه این ها، ویروس از راه آمده بعضی چیزها را برایمان گذاشته بماند. مانند خواندن. مانند نوشتن.
نوشتن کار عجیبی است. میتوانی برای کسی از افکار و احساست بگویی. میتوانی درآمد داشته باشی. میتوانی محبت کنی و دلی به دست آری. میتوانی دل بشکنی. میتوانی از خودت بنویسی. میتوانی از دیگران بنویسی. میتوانی از دانش بگویی. میتوانی گله کنی. میتوانی تمجید کنی. و البته میتوانی برای دل خودت بنویسی. همه یک طرف، مورد آخر یک طرف. بیشترین نوشته هایم از خودم و برای خودم است. کلمات و جملاتی که خواننده ای غیر از خودم ندارد و احتمالا نخواهد داشت. مینویسم تا تخلیه شوم. مینویسم تا خودم باشم، خودم را بشناسم. بهتر بشناسم. مینویسم تا از گیجی روزگار و فریب روزمرگی دور باشم. نوعی خودحسابگری. بعد از نوشتن، به مانند سوم شخص دوباره میخوانمش. گاهی غم دارد. گاهی شادی. گاهی خشم. گاهی ترس. و بیشتر مخلوطی از اینها. هرچه هست، خودم هستم. این طوری میفهمم امروز چه کردم. کجا درست بود و کجا اشتباه. کجا قشنگ بود و کجا زشت. از این رو نوشتن را پناه و قلم را سایه اش میدانم. نوشتن جزئی از زندگی من شده... گویی خودش است.