حس میکنم دچار افسردگی دارم میشم همش دلم میخواد گریه کنم دلم میخواد اشک بریزم به حال خودم و همه چیز.
به هرچیزی که نگاه میکنم برام اشک آوره و این مساله شدیدا منو آزار میده.
یوقتایی حتی نگاه به دیوار اتاق هم منو داره غمگین میکنه و باعث میشه بغض کنم و این یعنی افسردگی و من این حس رو خیلی خوب میشناسم اما خب هرچی که هست از اینکه نتونم گریه بکنم خیلی بهتره.همیشه بروز احساسات بهتر از اینه که نتونی احساساتت رو بروز بدی.وقتی احساساتت رو بروز میدی و تخلیه میکنه حالا چه به شکل گریه و اشک ریختن چه به هرشکل دیگه ای،حالت بهتر میشه تا وقتی که نمیتونی بروزش بدی و فقط دائما حالت بد میشه و همش درحال بد و بدتر شدنه.
حس های بد اما من رو رها نمیکنند و دائم دور و بر من میپللکند و رها نمیکنند این تن خسته رو.
نمیدونم اصلا میشه جز غم به چیز دیگه ای هم فکر کرد؟آیا چیز دیگه ای جز غم وجود داره که بشه بهش اشاره کرد و درموردش نوشت؟
خب مطمئنا آره یوقتایی همه چیز غمگین و یوقتایی هم برعکسه فقط بستگی به خلق و خو و مود اون روز و اون لحظه ی آدم داره.
منم حس میکنم چون خلق و خوم پایین اومده و احساس افسردگی میکنم الان اینجوری شدم وگرنه وقتی دقیق نگاه میکنم واقعا اتفاق خاصی نیفتاده که بخواد حال منو آنقدر بد بکنه...