حس میکنم هیچ چیز وجود نداره یعنی حقیقت نداره.راستش همه چیز عجیب و غریب و ترسناکه و حس اضطراب بهم میده بدنم داره از هم میپاشه و اینو حس میکنم دائم حس میکنم روی بدنم موجودی داره راه میره و حرکت میکنه و این حس اذیتم میکنه و یا احساساتم باهم اشتباه میشن خصوصا در مواقع تروماتیک یا خیلی افسرده نمیتونم درست احساساتمو بروز بدم یا اصلا انکار از نظر احساسی خالی میشم و خشک میشم و حتی گاهی رفتار های خارج از عرف و حرکات غیر معمول در بدن هم دارم همه اینا دوره ای هستند ولی دلیل نمیشه اذیت نکنند و ازاری نرسونند یعنی دقیقا زمانی که میخوای خودت رو بلند کنی یک دوره دپرسیو یا افسردگی شدید شروع میشه و همه چیز پیش چشمت نابود میشه برای من اینجوریه که دچار توهم میشم صداهایی میشنوم که به من میگن خودت رو بکشن ذهنم خالی میشه قدرت حرکت بدنیم خیلی خیلی کم میشه خوابم خیلی زیاد میشه غذا نمیخورم اصلا و افکار خودکشی و پارانویا دارم و ارتباطم رو با زمان و مکان از دست میدم و قدرت بروز احساسات و بیان افکار و احساساتم بطور کامل از دست میره احساسات پارانوییدم نسبت به همه به وجودمیاداحساس بی ارزش بودن و گناه و شرم تمام وجودم رو میگیره و حس تنهایی مطلق میکنم و بی قراری شدید و عدم تمرکزم به بالاترین حدممکن میرسه و کاراییم رو بطور کامل از دست میدم و این معمولا تا یک مدت یک ماهه ادامه داره و یک دوره هایی در مانیک یا شیدایی من به شدت تهاجمی و سرخوش و خطرپذیر و ناآگاه نسبت به وضعیت و زمان و مکان و سرعت حرف زدنم افزایش پیدا میکنه و لحنم تهاجمی میشه و زمان برام زودتر میگذره و گاهی شبهای متمادی نمیتونم اصلا بخوابم و کماکان انرژی دارم و معمولا کار و پروژه ی خودم رو بخاطر اینکه زیادی کم اهمیته و توانایی من خیلی بیشتر از اونه ول میکنم و 10یا حتی بیشتر پروژه ی جدید بی ربط و کاملا تازه و نو رو شروع میکنم بعلاوه اینکه 7تا زبان جدید رو شروع به یادگیری میکنم و 11تا کتاب رو همزمان باهم در طول روز میبینم و در طول فقط یک هفته با 27 نفر پارتنر جنسی مختلف که اولین بار بود میدیدمشون رابطه جنسی داشتم و همچنین حس میکنم به من وحی میشه من انرژی لایزال دارم ودیگران اینو نمیفهمن اونا متوجه نمیشن من چی میگم وگاهی تصاویر دور سرم میچرخن و حرف زدنم نامفهوم میشه و دچار حرکات نامفهوم میشم و کامل دچار توهمات شنوایی و لامسه میشم و حتی چند شب خونه نمیام تو پارک میخوام مواد مصرف میکنم و خیلی اوقات حتی بیشتر از یک ماه طول میکشه این دوره های مانیک!و مورد بعدی دوره های خلقی مختلطه که همه چیز از همیشه وحشتناک تره صبح به زور بیدار میشی نمیخوای بیدار بشی میل به خودکشی داری حتی تا وقتی به سرکار برسی به خودکشی فکر میکنی و افسردگی تمام وجودتو گرفته حتی نمیتونی یک کلمه حرف بزنی اما بسیار رفتار تکانشی و هیجانی داری در برابر هر چیز کوچکی و بسیار احساسات نارسیسیتی داری حس میکنی خیلی قوی هستی و اینجایی که کار میکنی به درد تو نمیخوره و تو به یه جای بهتر تعلق داری و حس میکنی مجبوری به انجام کارهای خطرناک در محیط کارت مثل تعرض جنسی به مراجعین ماساژ و در نهایت اخراج میشی...و در نهایت شما دوره هایی رو میگذرونید که هیچ علائم خلقی ای ندارند و شما از نظر خلقی در حالت ثبات هستی اما مثلا در یک مراسم عزاداری یک فرد نزدیک وسط گریه و اشک ریختن حس غم تبدیل به شادی میشه و اون خط لبخندروی چهره که موقع گریه روی صورت میفته اروم اروم پررنگ تر از اشک ها میشه و حس میکنی صدای خنده هات داره به صدای گریه هات غلبه میکنه و میخوای فقط ازون اتاق فرار کنی کل بدنت سرد میشه و از اتاق میزنی بیرون و همه چیز بدتر میشه اضطراب ده برابر میشه و حالت بد و بدتر میشه و حس ترس و گمشدگی و نابودی و متلاشی شدن داری وبدنت میخواره انگار مورچه داره روش راه میره و خوابت یکم بالا پایین میشه و در چند روز اینده علائم کماکان وجود دارند و هرروز بدتر میشن و حس میکنی نمیتونی کاراتو انجام بدی حس میکنی قفل شدی نمیتونی تکون بخوری حس میکنی احساسی و حرفی برای بیان نداری دوست نداری حتی بمیری دوست نداری هیچی اصلا کلمات به ذهنت نمیاد در زمینه ی زمان حال و همه چیزگیج و گنگ میشه ووجودش رو حس میکنی وجودش رو کاملا حس میکنی و گاهی حس میکنی اون بخشی از وجود خودته که با توحرف میزنه فقط باید بشنوی و حسش کنی اون با من حرف میزنه و توی مغزمه مگه ممکنه دروغ باشه من وجودش رو باور دارم اون دلیل تمام انرژی های لایزال من هست و خب این دوره که به دوره ی سایکوتیک یا روانپریشی یا اسکیزوفرنی معروفه تقریبا 3هفته الی 1ماه طول میکشه و این میشه زندگی یک فرد اسکیزوافکتیو و حالا فکر کن همین فرد در طول سال در همین چند روزی که درگیر همین مسائله یا نیست باید با مغز بیش فعال و نقص توجهش هم مبارزه کنه یعنی با adhdو همیشه بی قراره و همیشه انگار عجله داره مثل احمقا رفتار میکنه و همه چی یادش میره و بی نظم و نامرتبه و نمیتونه منتظر وایسه و تیک داره و بدنشو حرکت میده و تمرکز نداره اصلا رو کاراش و به زور برنامه ریزی میکنه و همیشه دیر میرسه و استرس و اضطراب داره و همه چیز همیشه بهش اضطراب میده و مثل بچه های شیطون خنگه که مغزش کلا دیر لود میشه و کار میکنه!
حالا فکر کن همین ادم اون یه ذره مغزیم که داره درگیر وسواسیه که ارثی بهش رسیده و ocdاجازه تصمیم گیری بهش نمیده و نود درصد عمرش درحال فکر کردن به اسیب به خودش یا بقیه هست و یا داره به عواقب کار فکر میکنه و پروسه کار و کار رو انچام نمیده و فقط فکر میکنه وتفکر کمالگرایانه تمام زندگیش رو فرا گرفته و حتی میبینه که ویژگی های رفتاری خاص افراد ocdوadhdو schizophreniaوbipolarهر کدوم در من بطور نهادینه و در هم تنیده شده ای وجود دارند
و البته اضافه کنم همه اینارو وقتی میذارید کنار gender dysphoriaکه ریشه در کودکی داره و همیشه باعث سرکوب اجتماعی من شده در اولین وهله و همیشه من رو از جامعه ی همسالانم دور کرده میتونه باعث اضطراب اجتماعی بالایی بشه خب خود دیسفوریای جنسیتی اضطراب بالایی همراه خودش داره و میتونه باعث عود دوره های افسردگی بشه و از طرفی افکار وسواسی رو تقویت میکنه و افکار وسواسی دیسفوریا رو تقویت میکنه و خب دوقطبی و بیش فعالی باعث شده من اصلا نتونم ریشه های دیسفوریای خودم رو شناسایی کنم شاید چون مشکلات بزرگتری هستند برای من شاید چون اسکیزوفرنی مشکل بزرگتری بوده برای من به نسبت دیسفوریای جنسیتی و من اول توجهم به اون جلب شد بعد به بقیش ولی اینا تو روند درمان بود در روند تشخیص من اول تشخیص دیسفوریای جنسیتی و ترنسجندر بودن گرفتم و بعد تشخیص دوقطبی و بعد وسواس فکری جبری و بعد بیش فعالی نقص توجه و بعد اسکیزوافکتیو و الان با 5تشخیص اختلالی روانپزشکی دارم سعی میکنم زندگی شادی داشته باشم.