استاد داشت مایع پلور مریض رو تپ میکرد پیرمرد لاغری بود آروم نشسته بود از نقطه هایی که رو پشتش بود معلوم بود باراولش نبود که دارن مایع ریه اش رو میکشن همراهیش یه دختر جوون بود که از ارتباطشون میشد فهمید رابطشون نزدیکه یا دخترش بودیا نوه اش تو این مدت دستشو گرفته بود و هرموقع ک استاد میخواست مریض سرفه کنه و مریض نمیشنید دختره در گوشش میگفت ومریض میفهمید یاد پدر بزرگم افتادم که گوشاش سنگینه و فقط مامان بزرگمو میفهمه حتی اگه باصدای بلند هم باهاش حرف نزنه مثلاینکه تلپاتی پیدا میکنن تو طول زمان
یکم طول کشید تا تپش تموم شه وقتی که خواستیم بریم و هممون از در خارج میشدیم دختره پیشونی پیرمرد رو آروم بوسید صداش هنوزتو گوشمه یه عالمه احساس تو اون لحظه بود یکی که درد میکشید و یکی که عاشقونه کنارش بود و میگف نگران نباش من هستم