در پست قبلی، طبق مقالهی "مدیریت خود" پیتر دراکر گفتیم برای استفاده از فرصتهای موجود و شناخت خودمون باید نقاط قوت و ضعفمون رو بشناسیم، اما چطور؟
بیشتر مردم فکر میکنن میدونن در چه زمینهای خوب هستند و در چه چیزهایی بد، اما معمولا اشتباه میکنن.
در گذشته کمتر نیاز بود که کسی بدونه نقاط قوتش چیه. هر فرد با یک موقعیت شغلی و مجموعهای از وظایف مشخص به دنیا میاومد. پسر یک دهقان، دهقان میشد، دختر یک صنعتگر، همسر صنعتگر و ... اما امروز، ما حق انتخاب داریم. برای همین باید نقاط قوتمون رو بشناسیم تا بدونیم چه کاری برای ما مناسبه.
تنها راه شناخت نقاط قوت، تحلیل بازخورده. برای اینکار، وقتی یه تصمیم بزرگ میگیرید یا یه کار اساسی میکنید، بنویسید انتظار دارید چه اتفاقی بیافته و بعد از ۹ تا ۱۲ ماه، نتایج واقعی رو با انتظاراتتون مقایسه کنید. تمرین مداوم این روش ساده برای مدتی مثلا ۲تا ۳ سال، به شما نشون میده در انجام چه کارهایی موفق هستید و چه کارهایی نه و نقاط قوت و ضعفتون چیه.
با انجام تحلیل بازخورد، اولا، میتونید تمرکزتون رو بر نقاط قوت خودتون بذارید. دوما، به شما میگه با تقویت و به دست آوردن چه مهارتهایی میتونید نقاط قوت خودتون رو بهتر کنید. سوما، کمک میکنه بفهمید کجا غرور دانش باعث میشه عقب بمونید و بتونید بر این غرور غلبه کنید. مثلا مهندسها به اینکه در علوم انسانی کمتر میدونن، افتخار میکنن. درحالی که چنین غروری اشتباه محضه.
چهارما، عادتهای بدتون به سرعت شناسایی میشه، کارهایی که انجام میدید یا انجام نمیدید و باعث میشه کارایی و عملکردتون کم بشه.
در آخر، تحلیل بازخورد نشان میده چه کارهایی رو نباید انجام داد. برای هر کدوم از ما طیف وسیعی از حوزهها هست که هیچ استعدادی در اون نداریم، حتی شانس متوسط بودن در اون زمینه. از اونجایی که پیشرفت از صفر تا حد متوسط خیلی بیشتر از پیشرفت از حد متوسط تا عالی انرژی میگیره، نباید انرژی، منابع و زمان رو برای پیشرفت از صفر تا حد متوسط در اون زمینه ها هدر بدیم.