آیا می دانی ترس یعنی چه؟
اوایلش چندان اذیت نمی شوی، خب، وجود دارد. آنجاست، ولی تو فکر می کنی که از شرش خلاص خواهی شد. سپس تلاش می کنی اصلا درباره اش فکر نکنی ولی ناگهان غافلگیرانه وجودت را فرا می گیرد، درست مثل گلوله ای که از کمین گاهی شلیک شود.
بعدها تلاش می کنی از خودت دورش کنی و فکر می کنی از آن فرار کرده ای. تقریبا خوشحالی که از شرش خلاص شده ای و بعد، درست مثل اینکه در اتاقی سراسر پوشیده از آینه ایستاده باشی، می بینی از صدها زاویه مستقیما نگاهش را به چشمانت دوخته است و برگرداندن صورتتت هم هیچ فایده ای ندارد چون همیشه در مقابل چشمانت است، همیشه، همیشه...
دیگر هرگز قادر نیستی از دستش فرار کنی
-کام شیر، Gabor Thurzo-