
آرتور شوپنهاور، آن فیلسوف خاموش و بدبین قرن نوزدهم، تنهایی را سرنوشت محتوم و در عینحال والای انسانهای برتر میدانست. او در سکوت فردی، بذر خردورزی را میکاشت و در هیاهوی اجتماع، پژواک ابتذال را میشنید. از نگاه او، روابط انسانی اغلب چیزی جز بازتاب خودخواهی، سوءتفاهم و رقابت پنهان نبودند؛ پس چه جای تعجب که پناهگاه مطمئن او، خلوت و انزوا باشد.
در همین راستا، ژان پل سارتر با آن جمله مشهور و تندخویانهاش: «جهنم، دیگراناند»، بر بیامان بودن قضاوتهای انسانی و بیزاری از نگاه تحمیلگر جامعه صحه گذاشت. در منظومه اگزیستانسیالیسم او، فرد باید در برابر دیگری بایستد تا خود را بیافریند.
اما آیا این رویکرد به «دیگری» و «تنهایی» را میتوان در ساحت روانشناسی مدرن نیز بدون اصلاحپذیری پذیرفت؟
یافتههای دهههای اخیر علوم شناختی و روانشناسی اجتماعی، ما را به درنگی جدی فرا میخوانند. پژوهشها نشان دادهاند که رابطهمندی ایمن و اصیل با دیگران، نهتنها برای سلامت روان ضروری است، بلکه بستر اصلی رشد هیجانی، معنا، و حتی خودآگاهیست. تنهایی مزمن و ایزوله شدن از جامعه، برخلاف تنهایی انتخابی و خلوت خلاق، میتواند به افسردگی، اضطراب و کاهش عملکرد شناختی بینجامد (Cacioppo et al., 2010).
افزون بر آن، روانشناسی معاصر از مفهوم interpersonal neurobiology سخن میگوید؛ شاخهای که نشان میدهد ذهن انسان در بستر ارتباطات اجتماعی شکل میگیرد. مغز ما از آغاز، برای همتنظیمی با دیگران طراحی شده است. حتی خوداندیشی، آن چیزی که شوپنهاور آن را میراث خلوت میدانست، در ساختاری زبانی شکل میگیرد که از اجتماع و رابطه با دیگران آموختهایم. بنابراین، «دیگری» تنها تهدیدی برای اصالت نیست، بلکه آینهای است که بدون آن، خود را نمیبینیم.
البته باید اذعان کرد که نقد شوپنهاور بر سطحی بودن بسیاری از روابط انسانی، همچنان پابرجاست. او هشدار میداد که ارتباطات بدون تأمل و جمعهای سرشار از همرنگی، فردیت را میبلعند. این هشدار، بهویژه در عصر رسانههای اجتماعی، که در آن تعاملات گاه به نمایشهای پیدرپی از خودشیفتگی و فومو تبدیل شدهاند، اهمیتی دوچندان یافته است.
اما راه رهایی، در بریدن کامل از دیگری نیست. بلکه در انتخاب آگاهانه رابطههاییست که فهم، همدلی و رشد متقابل راممکن میسازند. تنهایی انتخابی و خلوت درونی، اگر با توانایی پیوند معنادار تلفیق نشود، به انزوا و گسست بدل خواهد شد.
بنابراین، گرچه باید به شوپنهاور آفرین گفت که رنج حضور را دید و از هیاهوی پوچ رهایی جست، اما باید همزمان پذیرفت: انسان، در آینهٔ دیگری است که خویشتن را بازمییابد.
با احترام؛ مهدی روزبه.