ویرگول
ورودثبت نام
ماهی
ماهیکمی نویسنده، روایتگر سکوتم. با جان و دل شنوای نظرات شما هستم.
ماهی
ماهی
خواندن ۱ دقیقه·۱ روز پیش

برایِ او

عزیزِ نادیده‌ی من؛

می‌گویند عشق را زبانی نیست، که خود، زبانی‌ست برای گفتنِ ناگفتنی‌ها و من چه بی‌زبانم بی‌تو!

عشق را زیبا گفته‌اند، لیک عشقِ من به تو را هزار چندان زیباتر!

قربانت شوم ای صاحبِ چشمانِ شب‌گون و ستاره‌باران، نبودنت دلم را به هزار اندیشه می‌سپارد.

چه شب‌ها که به یادت، با ماه سخن گفته‌ام و چه سحرها که بی‌تو از خواب گریخته‌ام.

تو قرار است تمامِ جان و پناهِ خاطرِ من شوی و من، همه‌ی جان و دل و صبر و قرارم را نذرِ آمدنت کرده‌ام.

فدای آن گیسوانِ ابریشمی‌ات شوم، کی می‌آیی تا این جان را به لب برسانی؟

ای محبوبِ ناپیدای من؛

سال‌هاست نامت را بر کاغذهایی نوشته‌ام که هرگز پستچی به مقصد نرساند.

دستِ روزگار میانِ من و تو دیواری از فاصله کشیده، اما مگر عشق به دیوارها وقعی می‌نهد؟

من هنوز هر بامداد، چون پرنده‌ای در انتظارِ آفتاب، چشم به افق می‌دوزم، شاید از آن سویِ روز، نسیمی از کوی تو بوزد و عطرِ حضورت را با خود بیاورد.

نمی‌دانی این دل، چه بی‌قرارِ شنیدنِ صدایی‌ست که هرگز نشنیده و چه دلتنگِ نگاهی‌ست که هرگز ندیده، اما باور دارد که اگر روزی، در ازدحامِ زمان، چشمانت با چشمانِ من تلاقی کند، تمامِ جهان برای لحظه‌ای خواهد ایستاد.

پس اگر هنوز اندکی هوایِ مرا داری، نقشی از نامم را بر گوشه‌ی خاطرت نگه دار که من هنوز به عشقِ تو زنده‌ام، ای جانِ نادیده‌ی من...!

-ماهی

عشقدلنوشته عاشقانهعشق و محبت
۶
۰
ماهی
ماهی
کمی نویسنده، روایتگر سکوتم. با جان و دل شنوای نظرات شما هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید