یک گل آفتابگردان در گلدان، به قد یک وجب است، سفالی و رنگی و دوستداشتنی. هدیهای از سالهای دور که مادربزرگ زنده بود و برایمان ارمغانهای کوچک و بامزه میآورد. ارمغانهایی که اکنون از ما درس پاسداری از خاطرات پس میگیرند. برای نمکدان بودن ساخته شده است ولی برای من مجسمهی ارزشمندی است. جایش همیشه کنار لیوانهای مداد و خودکارهایم است، دقیقا همان جایی که تا سر بر میآورم در چشمانم مینشیند.برگهای سبز و گلبرگهای زرد رنگی که با بیحوصلگی رنگ و لعابکاری شدهاند هم از دلنشین بودن آن برای من چیزی کم نمیکند، لبپریدگی گلبرگ بالاییش و بیدقتیهای سازنده، همه و همه آن را عزیزتر کردهاند شاید برای همین است که من اینهمه گل آفتابگردان را دوست دارم. لقلق این نمکدان سفالی برایم میشود عین یک ساز که با تکانهای منظم و ریتمدار میزم، نوایی میسازم و بیحوصلگیهایم را آبیاری میکنم.