ویرگول
ورودثبت نام
مهسا سیما
مهسا سیما
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

مادرانه‌

‌هیچ وقت تصورش رو نمی‌کردم.

حتی اون روزی که متوجه شدم دارم مادر می‌شم و با خودم عهد بستم که نه مادری وابسته باشم نه اجازه بدم فرزندم بهم وابسته بشه.

یا حتی اون روزی که موهام‌ رو سشوار کشیدم و به لب‌هام رژ لب بنفش‌ مالیدم و راهی بیمارستان شدم و از زمان زایمان‌م سوال پرسیدم و از پرستار خوش‌اخلاق پاسخ شنیدم که: خوشگلم به نظرت با این لبخند قشنگ‌ت و لبای خوش‌رنگ‌ت وقت‌ش رسیده?؟ و جوابی که بهشون دادم مبنی بر این‌که من برای افزایش روحیه شما خودم رو خوشگل کردم.

اون روز زیبا
اون روز زیبا

یا حتی اون لحظه‌ای که با درد به ساعت روبه‌روی تخت‌م نگاه می‌کردم و زمان اومدنش رو انتظار می‌کشیدم.

یا حتی اون لحظه‌ای که مهراد رو تو بغل‌م گذاشتن و بوسیدمش و با وجود اینکه تو تمام آزمایشات پزشکی نتیجه خوبی گرفته بودم و تقریبن از سلامت‌ش مطمئن بودم، با نگاهی پر از استرس انگشتای دست و پاش رو چک کردم و یه نفس عمیق از خوش‌حالی کشیدم.

یا حتی اون روزایی که تو بیمارستان بستری بود و تمام قلبم فشرده .

یا حتی اون روز که برای اولین بار تونست حرفامون رو تکرار کنه، محکم بغل‌م کرد و با اون لحن کودکانه‌ش بهم گفت: مامان‌ژون دوشت دایم عاشگتم.

تصورش رو نمی‌کردم ، امروز که حوله تنی‌ سفیدش تن‌شه و کلاه‌ش رو سرش و وقتی داره راه میره و جثه کوچولوش رو می‌بینم، قند تو دل‌م آب شه و قربون صدقه‌ش برم و از خدا بخوام این تن کوچولوی ظریف و قد ۹۹ سانتی همیشه و همیشه سلامت باشه و لبخند رو لبانش مستدام و هیچ‌وقت نیاد اون روزی که دل‌ش نا امید بشه و تو چشماش غصه. فکرش رو نمی‌کردم روزی به خاطر یه موجود کوچولو از خواسته‌های خودم بگذرم و بزرگترین دغدغه‌م پرورش اون به عالی‌ترین شکل ممکن باشه.

مادر بودن حسی فوق‌العاده قشنگ و غیر قابل وصف‌ه.


مهرادمادرانهآرزوعشقفرزند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید