سلام. همهی مناسبتها مبارک : آغاز بهار، آغاز ماه رمضان، پنج ماهگی خودم در ویرگول?، تمام کردن کتاب زوربای یونانی بعد مدتها?♀️.
یک / زندگی مانند یک زوربای یونانی
کتاب زوربای یونانی رو اواخر سال گذشته شروع کرده بودم ولی نمیدونم چرا نمیشد تمومش کنم، نه اینکه جذاب نباشه، نه. بیشتر به خاطر اینکه با چند تا کار همزمان شده بود ولی بالاخره دیروز تمام شد.
دوست داشتم راجع به زوربا بنویسم ولی تا اون موقع که حس نوشتن پیدا کنم، ارجاع میدم به این پُست آقای دادخواه و اینو اضافه میکنم که بعضی جنبههای شخصیت زوربای 65 ساله (و نه همهاش) برام قابل توجه بود:
دو/ نظرسنجی پنجماهگی
میخواستم به مناسبت پایان پنج ماه نوشتن در ویرگول، راجع به این بنویسم که چی شد و چجوری شد که سر از ویرگول در آوردم. بعد دیدم بچه پنج ماهه رو چه به این حرفها، لااقل بذار به سن مدرسه برسی بعد.? این شد که به نظرم رسید فقط یک نظرسنجی راجع به صفحهام تا اینجا داشته باشم؟
از اونجایی که من اینجا فقط "مرضیهی دوستدار نوشتن" هستم و نه هیچ بخش دیگری از هویتم، محتواهایی که تا الان به اشتراک گذاشتم سه دسته بودن:
خوشحال میشم نظر شما رو راجع به صفحهام و محتواش و سبک نوشتهها (مخصوصا پست هایی که راجع به کتابها نوشتم) تا اینجا بدونم، پیشنهادی، انتقادی، نظری، درد دلی، گپ و گفتی...
سه/ در حضورِ آفتاب و درخت
روز اول فروردین هوا خیلی خوب بود. با خواهرم کمی قدم زدیم. درخت دیدیم. این عکسم هم گرفتم...
می روم بالا تا اوج. من پر از بال و پرم.
راه می بينم در ظلمت، من پر از فانوسم.
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت.
پرم از راه. از پل، از رود، از موج.
پرم از سايه ی برگی در آب،
چه درونم تنهاست.
(سهراب سپهری)
به خواهرم میگم نمیدونم چرا حالم در فصل بهار بهتره: حال جسمی و روحیم هر دو، شاید به خاطر حضور همزمان آفتابه، باید بگردم، یه سرزمین همیشه بهار پیدا کنم...
خواهرم پیشنهاد میده باید بری چابهار زندگی کنی. چابهار یعنی چهاربهار یعنی همیشه آب و هوای بهاری داره
شاید در واقعیت نتونم، نشه ولی در رویا چی؟
رویا هم پناهگوشهی خوبیست...
چهار/ ممکنه...
ممکنه مدت کوتاهی در ویرگول کمتر باشم.