مازیاراحمدموری
مازیاراحمدموری
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

اضطراب نداشتن جایگاه اجتماعی (1)

مطلب از اینجا شروع می‌شود که

1-ما چه تصور و تلقی از اهمیت و جایگاه خود در جهان و جامعه داریم؟
2-و این تصور چگونه چشم‌‌اندازها و نوع تلاش‌‌ها و حسرت و احساس بد را در ما ایجاد می‌‌کند؟

وابستگی شوم

تصویر ما از خود بسیار وابسته به تصویر دیگران از ماست. اگر افراد نادر(سقراط و عیسی مسیح)را کنار بگذاریم، در واقع، ما به نشانه‌‌های احترام از سوی جهان تکیه می‌‌کنیم تا بفهمیم که می‌‌توانیم خودمان را تحمل کنیم.

پس از شکست، تحقیر پا پیش خواهد گذاشت: دانستن اینکه نتوانسته‌‌ایم جهان را از ارزش خودمان باخبر سازیم روحمان را می‌‌خورد و در نتیجه محکوم می‌‌شویم که به افراد موفق با تلخی بیندیشیم و به خودمان با شرم بنگریم. یعنی اینکه اضطراب موقعیت دارای ظرفیتی چشمگیر برای القای غم است.

ماجرای دو داستان عشقی

می‌‌توان گفت که داستان عشقی بزرگ، زندگی هر فرد بزرگسالی را تعریف می‌‌کند.
اولین داستان: جستجوی ما برای عشق جنسی، به خوبی شناخته و تعریف شده است.
دومین داستان: جستجوی ما برای دریافت عشق از جهان، افسانه‌ای اسرارآمیز و شرم آورتر است. دریافت تأیید و ستایش از بقیه.

باوجود این جدیت داستان دوم به هیچ وجه کمتر از داستان اول نیست. پیچیدگی‌‌اش کمتر نبوده، اهمیت یا جهان شمول بودن آن کمتر نیست و درد شکست درآن هم به هیچ‌‌وجه کمتر نیست. در اینجا هم شکست عشقی وجود دارد.

آدام‌‌ اسمیت، نظریه‌‌ی اخلاقی احساسات

این رنج و‌های وهوی جهان چه هدفی دارد؟ نهایت حرص و جاه‌‌طلبی، جستجوی ثروت، قدرت و برتری چیست؟ آیا این برای تأمین نیازهای طبیعی است؟ دستمزد یک کارگر متوسط هم می‌‌تواند آن‌‌ها را تأمین کند(البته منهای اوضاع کنونی اقتصاد کشورمان). پس آنگاه برتری آن هدف بزرگ زندگی انسان چیست که به آن می‌‌گوییم بهبود شرایط؟ به چشم آمدن، جلب توجه و پسندشدن، جلب حس همدردی دیگران و خشنودی از خودمان، همگی امتیازاتی است که می‌‌توانیم ازآن دریافت کنیم.

افتخار و حقارت باطل

مردثروتمند به ثروتش می‌‌بالد چون احساس می‌‌کند که ثروت او را بصورت طبیعی توجه جهان را بخود جلب می‌‌کند. درمقابل، مردفقیر از فقر خود شرمگین است. او احساس می‌‌کند که این فقر وی را از مقابل دیدگان انسان‌‌ها خارج می‌‌سازد.

این که احساس کنیم توجه لازم را دریافت نمی‌‌کنیم، پایه‌‌ای ‌‌ترین امیال ذات انسانی را خاموش کرده‌‌ایم. مرد فقیر بدون اینکه به او اعتنایی شود وارد و خارج می‌‌شود و وقتی در میان جمعیت حضور دارد، همان گمنامی‌‌ای را حس می‌‌کند که انگار درکلبه‌‌ی حقیر خود پنهان شده است. در مقابل مرد دارای مقام وامتیاز را تمام جهان می‌‌بیند. همه مشتاق‌‌اند به او نگاه کنند. کارهای وی برای عموم اهمیت دارد. کمترین حرف و حرکت او اگر نادیده گرفته شود، به نوعی غفلت است.

فقدان عشق چطور بر ما تأثیر می‌‌گذارد؟

چرا نادیده گرفته شدن باید ما را به نوعی "دیوانگی و ناتوانی حاصل از ناامیدی" بکشاند که شکنجه در کنار آن راحتی و آسودگی به حساب بیاید؟

توجه دیگران برای ما اهمیت دارد چون ما به شکی ذاتی به ارزش خود مبتلا هستیم که در نتیجه‌‌ی آن تمایل داریم تابه ارزیابی دیگران اجازه دهیم نقشی تعیین‌‌کننده در چگونگی نگاه ما به خودمان بازی کنند. حس هویت ما زندانی داوری آنهایی است که در میانشان زندگی می‌‌کنیم. اگر آن‌‌ها از شوخی‌‌های ما سرگرم شوند، به قدرت سرگرم کنندگی خودمان مطمئن‌‌تر می‌‌شویم. اگر آن‌‌ها ما را تشویق کنند، حس می‌‌کنیم شایستگی بالایی داریم واگر وقتی وارد اتاق می‌‌شویم نگاهشان را از ما بر گردانند یا بعد از اینکه شغلمان را به آن‌‌ها گفتیم به نظر بی‌‌حوصله بیایند، ممکن است در حس بی‌‌ارزشی سقوط کنیم و به ارزش خودمان مشکوک شویم. اگر ارزیابی منصفانه‌‌ای از توانایی‌‌هایمان داشتیم و ارزش خود را می‌‌سنجیدیم، اظهار نظر دیگری مبنی بر اینکه ما بی‌‌اهمیت و ناچیزیم بر ما زخم نمی‌‌زد.

برداشت آزاد از کتاب اضطراب موقعیت نوشته آلن دوباتن

ادامه دارد ....


اضطرابافسردگیخودشناسیآلن دوباتنمعرفی کتاب
دانش آموز فلسفه و روانشناسی/ کمی در اعماق جان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید