°
نگارینم
دلم میخواهد تو را به جهان دیگری ببرم. جهانی که شبیه جهان این آدمها نیست.
جهانی به بزرگی یک حیاط. حیاط کوچکی که یک پنجره دارد، از آن پنجره های چوبیِ رنگ و رو رفته ای که خانه های دهات همین جهان دارد. پنجره هایی که شیشه هایش آنقدر ضخیم نیست که عطر علف پشتش گیر کند. پنجره ای که صبحها رو به مرغزارهایی باز میشود که شبدرهایش مهتاب دیشب نوشیده را نشخوار میکنند. مرغزارهایی که رستنگاه ساقه های علفی و بلند گلهاییست که نامشان را نمیدانم ولی عطر پلهای چوبی باران خورده میدهند. پلهایی که جوجه شاپرکها از آنجا برای بار اول می پرند.
پنجره ای که میشود از آن شیر باران را چرخاند و سرعت ریزش و درشتی قطره هایش را و حتی زیر اجاق خورشید را کم یا زیاد کرد.
من دلم میخواهد تو را به جهانی ببرم که صورتها با بوسه مرطوب میشوند و سیاهی دور چشمها با اشک شوق، بر طرف.
به جهانی که بالاترین رنگها سرخ است.
حبیبه محبوبم
دوست دارم تو را در جهانی در آغوش کشم که خانه هایش خیابان ندارند.
دوست دارم با تو در جهانی خلوت کنم که سینه های ساکنینش راهِ نرفته ندارند و چشمها حرف ناگفته.
سوته دل خسته جان من
در جهان من، گنجشکها هم کرمهای خاکی را به نام کوچکشان می شناسند.
جان شیرینم
راه دور نیست. غریبگی نکن. لفاف جهانی که دلم میخواهد تو را بدانجا ببرم، جز پارچه پیراهنم نیست.
چایت را با قند بنوش که آنجا انگورها را شراب میکنند نه کشمش.
#کاراسودا
کاراسودا واژه ایست ترکی به معنای عشق سیاه. که چه به آن برسی چه نه، در هر صورت عاشق را سوزانده و جاودان میکند.
خودشون میگن نابود، اما در جهان من میگن جاودان.