مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

برام از خاطره سنگری بساز

°

فرخ: چرا آلبومت خالیه؟ عکساش کجان؟
موری: رررررفتن ک‌ک‌‌ک‌کمک بیارن.
آزی: خودت انقد وایسادی با کمک برگردن، شبیه جلد سوخته آلبومت شدی. خیلی وقته منتظری برگردن؟
گلی: نگران نباش موری، اونا با کمک بر میگردن. شاید خوردن به برف. خود من هم اومدن دنبالم آوردنم اینجا کمک. ولی خودت جایی نری‌ها، همینجا بمون که اومدن پیدات کنن.
کمک میاد موری. موهات سفید شدن ولی تو نخواب، تو برف نباید بخوابی.

#آزی_و_گلی ۴۸
#کمک_بیار

خاطرهداستانکمکریشه
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید