ویرگول
ورودثبت نام
مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

به خودت احترام بذار

هنوز بیست سالم نشده بود که با آقا مجید آشنا شدم. هفته ای دو سه بار طبق فرموده خودشون که گفته بود بیا پیشم، بهشون سر میزدم و ساعتی کنارشون می نشستم و در اون یک ساعت شیوه رفتار، کلام و حتی نگاه کردن ونشستن‌شون رو شخم میزدم.

ساعاتی که کنار ایشون بودم، گلد تایم رفتاری من بود. همون علی ای که دوسش داشتم. رفتارم سنجیده بود و متین، و برای تکلم از واضح ترین، سنجیده ترین و مودبانه ترین کلمات بهره می بردم، یکبار نمیشد بگم «چیز» ، شمرده و با لحنی ملایم صحبت میکردم. همین شد که تصمیم گرفتم قرار رو بر این بذارم که گمان کنم هرجایی که هستم و با هر کسی که حرف میزنم، آقا مجید کنارم ایستادن.

°

بیست سالم بود که رفتم زیارت. توی صحن حضرت رضا، فکر و نگاه و زبونم رو در اختیار گرفتم تا به چیزی که نباید، نگاه نکنم. هر شوخی یا حرف نامناسبی رو به زبون نیارم.

تا به چیزی که نباید فکر نکنم. مثلا به شکل رفتار و ظاهر آدمها. شیوه عبادت و عرض ارادت کسی رو قضاوت نکنم، چون صاحب حرم دوسش داشته و با همین سلوک رفتاری دعوتش کرده، چون توی همین عوامانگی ازش صداقت دیده.

همه رو مثل خودم مهمان دیدم و مورد احترام صاحب خانه، پس به همه با مهر نگاه میکردم و به همه احترام میذاشتم. حتی از تنه زدن کسی ناراحت نمیشدم.

یه روز حاجی گفت امام فقط توی صحن نیست، امام تجلی خداست و همه جا هست. پس همه جا حرمه. این شد که من همه جا همین رفتار رو پیش گرفتم.

°

این دو شیوه رفتاری واقعا سخت بود، چون زحمت زیادی داشت و اینکه من گاهی یادم میرفت چه قراری با خودم دارم.

یه جای کار هم هنوز می لنگید.

.

.

حضرت رسول فرموده اند هر کسی رابطه خود با خدا رو اصلاح کنه، خدا رابطه اش رو با همه مردم اصلاح میکنه. و هر کسی با خدا بااحترام رفتار کنه، تمام کائنات باهاش با احترام رفتار میکنن؛

سی سالم بود که فهمیدم، خدا تو وجود خودمه.

.

«فهمیدم من باید با خودم مثل آقا مجید که نه، مثل حرم امام رضا هم نه، بلکه با خودم باید مثل خدا رفتار کنم.»

.

#مداد_شناسی

#من_عرف_نفسه_فقد_عرف_ربه

#احترام_به_خود


#مداد_سیاه

مداد سیاهخودشناسیاحترام به خودعزت نفس
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید