مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

دخترک بیمه فروش

°
دختری که در دفتر بیمه روبرو کار میکرد، صورتش زیبایی ملیحی داشت. نمیدانستم به چه صورتی می‌گویند ملیح، اما گردی صورت و ابروهای کوچک و تمیز و چشمهای بادامی همیشه خندان و برّاق از سیاهی بسیار و موهای مشکی و لخت فرق از بغل و از زیر مقنعه روی پیشانی دویده و لبخندی که پشتش یک بدجنسی کودکانه پنهان داشت، تنها واژه‌ای را که در ذهنم می‌دواند، ملیح بود.

یکروز کلی با خودم کلنجار رفتم، با تشر به خودم گفتم دیگر بچه نیستی، خیر سرت مرد شده‌ای، بیست و دو سالت شده، یا مرگ یا مصدّق. برو همه چیز را اعتراف کن.
همه جرأتم را که پیشتر لای ورقهای هشت کتاب و پاکتهای باز شده فال حافظ گذاشته بودم تا مثل گل، خشک شوند جمع کردم در دلم و از اتاق فکرم که شبیه اتاق مادر و کودک فروشگاه‌های زنجیره‌ای است یک بهانه برداشتم و خودم را رساندم پیشش.

بجای مقنعه مشکی، روسری سفید سرش کرده بود. ملاحت صورت دختری که در دفتر بیمه روبرو کار میکرد، حالا شبیه خط کشی عابر پیاده وسط یک خیابان شلوغ، امن هم شده بود. عزمم را برای مرگ یکبار شیون یکبار، برای یا رومی روم یا زنگی زنگ بودن و برای دل به دریا زدن، جزم کردم.
نگاهم را از زمین برداشتم تا مثل زیر سفره‌ای پهن کنم روی صورتش که برق سرخی رژ لبش چشمم را زد. به گمانم برایش هما هستم و روی شانه‌اش نشسته‌ام. که همان لحظه پنکه رومیزی چرخید و بادش روسری اش را از سرش انداخت. من هول شدم و زبانم همانجا گرفت و از بالای کوه شانه‌هایش پرت شدم ته دره چشماش.

فکر کن پیرمردی پارکینسونی با واکر، دارد از خط کشی عابر پیاده یک خیابان یکطرفه شلوغ رد می‌شود که یکدفعه چراغ قرمز میشود و همان لحظه ترمز یک کامیون حامل کالاهای اساسی می‌برد و چرخهایش پیرمرد را می‌دوزد به زمین.

#گروگان

همایی که پرواز بلد نیست.
#مداد_سیاه

آیا حقش نیست خیابان را به نام پیرمردی که بی‌دفاع‌ترین کشته‌ آن حادثه ناجوانمردانه بود نامگذاری کنند؟

#سر_میشکند_دیوارش
#در_زلف_چون_کمندش

اسمم یادته؟ یا از اون خیابون اثاث کشی کردی رفتی؟
#سرها_بریده_بینی

بیمهعشقداستانک
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید