°
چه زنانگی نجیب و محجوب و شرمگینی در پشت مژگان وحشی سنگیندلتان آرمیده. گویی دیوی سیاه، پری قصههای شهرزاد را به دام کشیده باشد.
چه انتظار شیرینی، چه چشم به راهی وفادارانهای، چه اصالت پر ریشهای در رد عطر تنتان نهفته دارید.
وقار چروکهای گوشه چشمهایتان چنگیز و پاسخهای ناتمامتان در رد سلام، تیمور لنگ و برق دندانهایتان نادر، که نور از دل و دیدهام با هر تبسم دندان نما به یغما میبرند.
خسرو شیرین دهن فرهادکش! کاش سلسله زیبایی بیبدیلتان نوشیروانی داشت عادل که دست بر دامنش زنم و دادی بستانم.
رخسار سرخاب و سفیدآب کشیده و لچک گلدار ترکمان سرتان، دروازه شمیران بهشت را میماند و صورت از دانههای عرق خیستان، حیاط آب و جارو کرده را.
سپیدی گردن، قنددان پر از نقل بیدمشک را مانند است و گیس ریخته روی شانهها از دو طرف، هره پنج دری مملو از شمعدانی و شاه پسند آب خورده.
بی محلیهایتان عرقهای رزیک ارمنی است که تلخیشان هوش از سر میبرند و لعاب دهانتان می ناب.
چشمهایتان آشوب طهران است پس از قائله کشف حجاب. وسمه از کجا میگیرید؟ از کدام عطاری گل سر شوی میخرید؟ بره آهوهای دلتان در کدام مرتع چرا میکنند که گرگهای غربت را شبان نی به لب کردهاند؟ توت و گردویی که کاسه سه تار دلتان را از آن ساخته اید از برفاب دامنه کدام قله آب نوشیدهاند که همهمه را نوا میکنند و بلوا را ترانه؟ قلم نی چشمهایتان سبز و مهجه قلبتان سرخ. چنان راه میروید که خرامیدنتان گویی از سخنوران ایالات گرجی و لعبتکان ایالت قرقیز همآورد مطالبه دارند.
قدری مدارا کنید، چشمهای شعرخوان ما پیرند و کم سواد.
#مداد_سیاه