ویرگول
ورودثبت نام
مداد سیاه
مداد سیاهمتیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

ظرفهای رویی به بهشت نمی‌روند

هیچ آدم عاقلی، خاطرات یک دیوانه را جدی نمی‌گیرد.

این را از تلاش مصرانه و بی‌رحمانه سیم ظرفشویی، برای برداشتن غذایی که به کف ماهیتابه رویی چسبیده بود فهمیدم.

تابه‌های نچسب، هیچ چیز را از موادی که تنها ساعتی او را برای همنشینی انتخاب کرده‌اند، برای خودشان نگه نمی‌دارند تا بعدا مجبور بشوند رنج زمخت و زبر سیم ظرفشویی را برای زدودن آن خاطرات به جان بخرند.

برای همین در تمام عمر، پوستشان صاف و بدون چروک باقی می‌ماند.

اما ظروف رویی حرف در کله‌شان نمی‌رود. به روی هر چه که پا به دلشان بگذارد لبخند می‌زنند و دو دستی او را در آغوش می‌گیرند و بوسه بارانش می‌کنند.

برای همین آشپزها خیلی سراغشان نمیروند و آنها را به کار نمی‌گیرد.

آنها اکثر مواقع فقط نظاره گرند. نظاره گر ضیافت قابلمه‌های شیک پیرکس و سرامیک و رقص‌های دو نفره تابه و شامی کباب. کسی نداند گمان میکند در تنهایی گوشه جاظرفی لم می‌دهند و از اینکه روی شعله نمی‌روند احساس شادکامی و آسایش دارند، غافل از اینکه آنها چه غم بزرگی را از این انزوا تجربه می‌کنند.

حافظه خوبی هم دارند و دقیق به یاد می‌آورند که هر خشی که در دلشان افتاده، برای برداشتن کدام خاطره‌ای بوده که دلشان نمی‌آمده به راحتی رهایش کنند. ندیده‌ای هر روز لاغر تر از بار قبل می‌شوند؟

- دفترچه خاطرات تابه‌های چسبناک، صورتشان است -

#یادها

خاطرهفراموش
۸
۲
مداد سیاه
مداد سیاه
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید