مداد سیاه
مداد سیاه
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

نئو دارالفنون


من هر روز دلم برای خدایی که می‌توانست خود را با تو به من بشناساند، تنگ می‌شود.

تا جایی که یادم هست من همیشه ساعتهایی که هوا تاریک بود عاشق می‌شدم. و چون دائماً در جستجوی عشق بودم و پشت سرش حرکت می‌کردم، رنگ روسری، دنباله موهای سیاه و قهوه‌ای فر بیرون زده از زیر روسری، ژاکت و خط بو را بهتر از ادا اطفار چشم و ابرو می‌شناسم.
اگر زبانشناسی می‌خواندم و در آن به استادی می‌رسیدم، گرایش جدیدی با عنوان زبانی که آدمها با دهانی که پشت سر دارند و با آن حرف می‌زنند، ابداع می‌کردم و اگر کارشناس خط می‌شدم، رشته گیسو شناسی را جزو لاینفک تحصیل در مقطع دکترا اعلام می‌کردم.
در دانشگاه ادیان، از میان دانش آموختگان طراز اول شعر و فلسفه و نقاشی، دانشجو می‌گرفتم برای رشته الهیات چشمهای پف دار.
مهندسین عمران را می‌فرستادم برای صاف کردن آب بندهای چشمهای نازکی که در صورتهای استخوانی اسیر شده اند.
رشته‌ای در معماری اضافه می‌کردم برای ساخت محراب‌هایی با طرح مقرنس ابروهای هشتی که همیشه اخم دارند. تا مسلمانی حین نماز، حضور قلبش از دست نرود.
و اگر رییس اداره تأمینات بودم دختری کم حرف که فارسی را با لهجه ارمنی صحبت می‌کند و ژاکت بافتنی قهوه‌ای سوخته با طرح گیسو به تن دارد و شال نخی نخ نمایی سر می‌کند که از روی موهای تازه آب خورده سرش سُر می‌خورد و روی دوشش می‌افتد و موهای فر پر پشتی دارد که دهان پرحرفشان را با سنجاق سری نارنجی پررنگ‌ به زور می‌بندد و خط بوی تن و مویش حین پیاده شدن از پله‌های اتوبوس مثل ساقدوشهایی که لباس فرشته پوشیده‌اند و دنباله طولانی دامن عروس را حین راه رفتن از روی زمین بلند می‌کنند، زیبایی ناز موقّرش را با غرور همراهی میکنند را به جای خودم می‌گذاشتم و استعفایم را مستقیم می‌دادم به دست شاه و بعد بدون فوت وقت می‌رفتم کمیته مشترک ضد خرابکاری و خودم را معرفی می‌کردم تا همان دختر استنطاقم کند.
اگر فقیه می‌شدم، کسانی را که باور دارند آفرینش کار انفجار است نه خدا، به جرم ناشنوایی و عدم توجّه به صدای سلام کردن زن محبوبشان حدّ می‌زدم.

امّا هرگز نمی‌توانستم مبلّغ هندوی خوبی برای ترویج آیینی باشم که می‌گوید آدمها پس از مرگ دوباره در قالب جدیدی به دنیا باز می‌گردند و زندگی جدیدی پیدا می‌کنند. چون خودم بعد از آشنایی با تو تمام شدم.

رنگ چشمهایت را نمی‌دانم اما تار به تار، موهایت را به اسم کوچک می‌شناسم.

#از‌من‌نپرس‌خونه‌ام‌کجاست
#سراغ‌خودتوازمن‌نگیر

دارالفنونامیرکبیرعشقخاطره
متیو کاتبرت، پدرخوانده آنه همکلاسی آنت و لوسین همسایه مجید و بی‌بی پادکست هفت چنار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید