°
تو چنان به آینه، شانه چوبی هندی، روسری قواره دار گل درشت ترکمن، پیراهن گل بهی یقه خشتی، دامن عروسکی چیندار تا زیر زانو، روتختی زرشکی ساتن، میله سرمهدان مکّی، مداد چشم کوچک شده سیاه بل، سنجاق سر، گیره روسری فیروزهای، ارسی پاشنه بلند قرمز، ساپورت نگیندار سورمهای، سارافون پشمی چهارخانه خاکستری، رژ لب کالباسی، شیشه عطر دیور، لاک قرمز اناری، قاب دستمال نخی لینن، شمعدانهای بلور لاله پوست پیازی، جاروی دسته بلند رشتی، استکانهای کمر باریک ناصری، قوری گل سرخی، پرهای گل گاو زبان، گلبرگهای خشکیده بهارنارنج، قاشقهای برنجی، حوله گلدار کنار روشویی، قالیچه خرسک پشمی وسط هال، دستگیره پنجره چوبی، شیر آب لب حوض، دستگیره در حیاط مرحمت داری که گمان میکنم تنها طبیعت بیجان کنارت جوابی ست که به صدا کردن اسمت از زبان من میدهی.
نمیشود یکبار جان بگویی؟
آیا از گلدان پیچکی که پشت پنجره اتاق خوابت گذاشتهای بهتر نیستم؟
او بلد است هر روز صبح که چشمانت را باز میکنی به روی ماهت سلام دهد؟
از کاغذدیواری پذیرایی چه؟
او بلد است با تماشای تو وقتی به کاناپه کنار کتابخانه لم دادهای و پا روی پا انداخته ای رنگش بپرد؟
از پنکه سقفی چه؟
بلد است با شنیدن بوی تنت، دور سرت بگردد؟
نمکدانهای خانهات چشمشان شور است.
لبم را وقتی پیشانی عرق دار خیالت را بوسیدم، چشم کردند،
دست دلم شکست.
#مداد_بیجا