به خودم قول داده بودم از تجربه طولانی روانکاوی صحبت کنم و امیدوارم این مجموعه رو در چند قسمت کامل کنم. اول از همه وقتی میخواید برید پیش روانشناس با این جملات رو به رو میشید:
تو که چیزیت نیست؟
بیخیال بابا پولتو هدر نده.
اگه قرار باشه به یکی پول بدی بشینه گوش بده غر بزنی بیا سر خودم غر بزن.
نکته اینجاست که بله تا وقتی احساس نیاز نکنید به روانکاو نباید برید چون دقیقا همینطور خواهد بود.
و دقت کنیدکه شخص مورد نظر ما روانکاو هست. نه مشاور، نه روانشناس و نه روانپزشک. روانکاوی کاملا فرق داره. گاهی شما یه مشکل خاصی و مشخص و معینی داری و میری روانشناسی که رویکردی رفتاری یا حتی شناختی داره یا مشاور مخصوص به اون مسئله رو پیدا میکنی و وقت میگیری و در نهایت مسئله رو حل میکنی و رد میشه. ولی وقتی میری پیش روانکاو یعنی میخوای خودت رو جست و جو کنی و بشناسی. بفهمی ریشه ی مشکلات کجاست.
حالا چه مشکلی رو باید حس کرد که بریم پیش روانکاو؟
سه دلیل عمده برای رفتن پیش روانکاو رواندرمان وجود داره:
۱. شما به خوبی با احساساتت متصل نیستی. یعنی نمیتونی دقیقا درک کنی چه احساسی داری یا ناراحتی و دلیلش رو نمیدونی. یا احساس گناه میکنی ولی مشخص نیست چرا؟ در کل احساسات مبهمی وجود دارن برات و وقتی ازت میپرسن دلیلش چیه، دقیق نمیتونی بگی و دست آخر یه جورایی برای خودت یا طرفت توجیه میکنی.
۲. یک الگوی غلط احساسی و رفتاری در زندگیت وجود داره ولی نمیدونی چرا. یا مدام بقیه رو مقصر میدونی و همه ی مشکلات رو از بیرون میبینی. ب عنوان مثال پنچ بار وارد رابطه ی عاشقانه شدی ولی هر بار یه اتفافی افتاده که این رابطه پاشیده. هر سری این رو تقصیر طرف میدونی و فکر میکنی مشکل از اون شخص هست. یا این که میبینی توی خونه همیشه بعد از یه مدت با خانواده ات به مشکل میخوری و تحملش برات سخت میشه. یا میبینی یک موضوعی هست که همیشه تا باهاش مواجه میشی به شدت استرس برات ایجاد میکنه. از امتحان گرفته تا سفر رفتن تا از دست دادن دوستات تا تنهایی و...
۳. به خاطر یک احساس منفی غریب و غیر قابل توصیف یا حتی عدم شناخت کافی نسبت به این که حقیقتا چه کسی هستی؟! گاهی میری پیش روانکاو چون هیچ مشکلی نداری. زیاد میخندی. زیاد میخوری خوب میخوابی. رابطه ی جنسی خوبی داری و هیچ مشکلی رو با حساب منطقی و عقلی احساس نمیکنی. زندگیت در رفاه کامله اما یک حسی درونت خیلی منفیه. انگار که این درست نیست. انگار که لیاقت این زندگی خوب رو نداری. انگار که آدم خوبی نیستی. یا وقتی تنها میشی حس میکنی ک الان چقد حالت خوب نیست و باید به یک شکلی از این تنهایی فرار کنی. در اصل دچار تردید در هویت واقعی خودت شدی.
این ها دلایل اصلی ای هستن که ما نیاز به روانکاوی داریم. ولی جدای این به نظرم برای هر انسانی ضروری هست تا از انکار ها و دروغ هایی که مدام به خودش میگه، رهایی پیدا کنه. روانکاوی برای ادم های ناسالم و افسرده نیست. همه میتونن ازش استفاده کنن تا بهتر خودشونو بشناسن. بنابراین این دروغ که "من چیزیم نیست بابا. من اوکی ام واقعا" هرچه زودتر کنار بذارید و با سوالات اساسی و عمیق ترین بخش های وجودتون رو به رو بشید. مطمئنا اگر خودتون رو بهتر درک کنید و رنج هاتون رو عمیق تر بفهمید، زندگی سالم تر و روابط سالم تری خواهید داشت.