MAzimifar
MAzimifar
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

تجربه روانکاوی | قسمت دوم: هدف ما در روان درمانی چیست؟

در قسمت اول در مورد این صحبت کردم که چرا باید به روانکاوی بپردازیم اما در این قسمت لازم دونستم حالا که اول مسیر رو روشن کردیم و فهمیدیم که آیا نیاز به روانکاوی داریم یا نه؟ بعد از اون چه بهتره که در ابتدا بگیم آخر این مسیر کجاست.

چیزی که باید در مورد روان بدونیم این هست که خیلی پیچیده‌ست. اگر بهم اشکالات تخصصی گرفته نشه ساختار روان میتونه مثل یک زنجیره‌ی دوار باشه که حلقه های این زنجیره بهم‌ متصلن.‌ هرکدوم از این حلقه ها نمایانگر بخشی از ما هستن ولی اونقدر حلقه وجود داره و اون قدر این گره ها ریز و کوچیک هستن که ما بدون ذره‌بین توانایی دیدن اتصالشون رو نداریم.

بیاید با یه مثال بهتون هدف روانکاوی رو نشون بدم:

فرض کنید یک دختر ۲۰ ساله هستید. هفت تا فاکتور (حلقه) وجود داره که شما در مورد شخصیتتون ازش آگاهید.

۱. من باید باهوش ترین فرد کلاس باشم. ۲. من باید از عزیزانم حفاظت کنم. ۳. من موقع شکست خوردن به شدت مضطرب میشم. ۴. مادرم همیشه از من خواسته که زیبا و باهوش و مستقل باشم. ۵. من یک برادر دارم که یک سال از من کوچیکتره و از من خیلی عاقل تره. ۶. من دوست ندارم عاشق شم و ازدواج کنم. ۷. من در جهانی زندگی میکنم که به جنس زن همیشه ظلم میشه.

هدف روانکاوی چیست؟
هدف روانکاوی چیست؟


این هفت حلقه رو ممکنه شخص در جاهای مختلف احساس کنه ولی هیچ ارتباطی بینشون نمیبینه. اما در پروسه ی روانکاوی متوجه میشه که زندگیش نه یک سری قطعه‌ی پازل از هم گسسته‌ست، بلکه یک قطعه موسیقی یا همون حلقه زنجیر بهم پیوسته است.

زندگی یک حلقه ی زنجیر بهم پیوسته است.

شخص از تولدش تا اون لحظه‌ی زندگیش به ترتیب تجربیاتی داشته و تجربه ی شماره یک روی تجربه ی شماره دو و الی آخر اثر میذاره. (بعضی روان درمان ها حتی دوران جنینی هم حساب میکنن.)

و این عدم آگاهی باعث میشه شخص دقیقا متوجه این که "چه کسی هست" نشه. اینجاست که مکانیزم های دفاعی میان و باور هاش رو قابل هضم میکنن و تجربیاتش رو توجیه میکنن. به عنوان مثال معتقد میشه که اگر مادرش بهش سخت میگیره بخاطر اینه که خوبش رو میخواد و یا اگر از شکست بدش میاد صرفا بخاطر اینه که کمالگراست.

اما روانکاوی میپرسه: چرا کمالگرایی؟

روانکاوی از ما میپرسه: چرا فکر میکنی خوب کسی رو خواستن با سخت گرفتن بهش مساویه؟

و شما جواب میدید و دوباره سعی میکنید طفره برید و باز روانکاوی ازتون خواهد پرسید تا شما رو به عمق تجربیاتتون آگاه کنه.

ممکنه بپرسید که خب من به زنجیر زندگیم و دلیل اصلی همه چیز آشنا شدم؛ بعد چی؟

در روانکاوی معتقد هستند که وقتی تو با خود حقیقیت مواجه میشی، در واقع تازه معنای زندگیت رو میفهمی. در واقع تازه در اون لحظه است که با چیزی که هستی به "صلح" میرسی. این به صلح رسیدن غایت نهایی روانکاوی هست.

اگر آنچه که هستی را بدانی، خود را خواهی پذیرفت. این هدف روانکاوی است.

یعنی آن چه که هستی (چه تلخ هایش چه شیرین هایش)، باشی. پرده‌ی دروغ‌ها را کنار زده و آن چه باشی که هستی.

اما این پروسه سخت هست چون مکانیزم های دفاعی ما علاقه ای ندارن تلخ ترین خاطراتمون، خاطرات تلخ مورد سوء استفاده قرار گرفتن زمانی که بچه بودیم، مورد پرخاش قرار گرفتن و شکست ها و ناامنی های کودکی رو به خاطر بیاریم! نمیخواد بپذیره. میخواد از خودش دفاع کنه تا دوباره اون احساس رو نکنه.

و این دلیلیه که پروسه ی درمان خیلی پیچیده ست و گاهی ممکنه بیشتر از یک یا دو سال طول بکشه.

در قسمت های بعدی سعی میکنیم وارد مسئله‌ی درمان بشیم و بگیم که چطور روانکاوی ما رو با خودمون به صلح میرسونه.

روانکاویروانشناسیفرویدحال خوبزندگی سالم
{روی میز کوچکم با یک لیوان چای، کتاب می خوانم و می نویسم.}
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید