میر سبحان
میر سبحان
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

دوگانگی سنگ یا برگ؛ یادداشتی در جریان رود.

منبع : ادوبی استوک
منبع : ادوبی استوک

داستان از اینجا شروع میشود:

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفته‌ام و همه چیز زندگی‌ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟"»
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.»
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می‌خواهی یا آرامش برگ را؟»
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می‌داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!»
استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریان‌های مخالف و ناملایمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده‌ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.»
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می‌کردید یا آرامش برگ را؟»
استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگی‌ام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل‌آشوب نمی‌شوم. من آرامش برگ را می‌پسندم.»

خب شما چطور ؟ اغلب ما خواهان این هستیم که مانند سنگی باشیم که با طغیان اقیانوس هم تکان نخوریم اما غافل از اینکه ما سنگی به بزرگی کوه نیستیم و تنها سنگ ریزه هایی خرد هستیم که همراه با برگ ها در جریان رود ها کشیده میشویم و تنها برگ ها در حال لذت بردن از مسیر هستند و ما کورمال در انتظار آرامش در آخرین حوزچه و رسیدن به سعادت. در حالی که برگ ها از نوازش خورشید، خنکای باد، رقص شاخه ها در حال لذت بردن هستند. مکاتب فلسفی هم با همین دوگانگی قابل تقسیم هستند.

منبع :

http://yekibood.ir/stories/%D8%B3%D9%86%DA%AF-%DB%8C%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%DA%AF.php

نوشته های قبلی :

https://vrgl.ir/rugAP
https://vrgl.ir/vaO4Y
https://vrgl.ir/T64SS

.

فلسفهزندگیداستانآرامشویرگول
ماجراجوی بی‌باک ایده ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید