ویرگول
ورودثبت نام
محمد جواد تقیپور
محمد جواد تقیپور
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

قرار عاشقانه با تنهایی!

اندوه من، تنهایی اگر قرار عاشقانه‌ای بود که آدمی با خود می‌گذاشت شاید خیلی چیزها دلپذیر می‌شد. آدمی که به قرار عاشقانه می‌رود؛ هزار بار یه این فکر می‌کند که چه باید بگوید و چه نگوید، خوش‌پوش و خوشبو می‌رود اما در دنیای ما قرار با تنهایی چیزی جز دلتنگی‌های بسیار، مرور هزارباره خاطرات و چشمانی منتظر هیچ ندارد. آدم‌های تنها انگار فراموش می‌کنند چگونه قرار گذاشتن را، آن‌ها هر چه تلاش می‌کنند آیینه را کدر می‌بینند، قصه‌ها را نخوانده پس می‌زنند و رنگ را از دست می‌دهند. تنهایی برای آن‌هایی خوب است که می‌توانند فراموش کنند. او که به یاد می‌آورد چه بودن‌هایی را تجربه کرده و حالا در میان آن همه نبودن غرق است! مگر می‌تواند با خود قرار عاشقانه بگذارد، لبخند بزند و از امید سخن بگوید؟!

اندوه من، تنهایی نیمه‌ی تاریکِ پنهان زندگی بود که حالا بیش از قبل آشکار است، تاریکی به نور رسوخ کرده است. آدم تنها حتی اگر بتواند از خانه امنش بیرون بزند و میان آدم‌های غریبه با خودش قرار بگذارد، تفریح کند و اندکی نورِ بودن میان آدم‌های کاغذی را لمس کند. آخر سر میان آن همه نگاه که در هم گره شده‌اند، قلبش می‌لرزد که چگونه میان این همه آدم، یک جفت چشم را ندارد تا به او خیره شود! به یاد می‌آورد چند بار آن صندلی کناری خالی نبوده و حالا هست! شاید با یک لبخند و آرام از خانه بیرون زده باشد اما وقت آمدن و فارغ شدن از همه سرمشغولی‌هایی که برای خود ساخته، شب هنگام با یک چرای بزرگ به خانه برمی‌گردد!

اندوه من، آدم‌ها از زندگی چیز زیادی نمی‌خواهند جز کسی که آن‌ها را بفهمد. از یک سنی به بعد دیگر نه عشق مهم است و نه جمعیت پر شده دور آدم، مهم این است چند آدم هستند که او را می‌فهمند! دیوانگی‌اش را روا بدانند و تنهایی‌اش را با نوازشی از کلمات و لمس سرمای قلبش به آغوش بکشند. آنجاست که آن‌ها دو تنها هستند که یکدیگر را دیده‌اند، حساب آورده‌اند، فهمیده‌اند و تنهایی را با هم شریک شده‌اند.

تنهاییقرار عاشقانهآدممحمدجواد تقیپور
نویسنده، علاقه مند به سینما با رویای بسیار کانال تلگرام: https://t.me/vahmsabz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید