Mohamad Moslehi·۳ سال پیشپاییز.پاییز ... آمدی ... ؟؟!!چقدر چشم به راه داری...همه مجذوب زردیت شدند و به سان سرمه آن را به چشم میکشند ...ولی تو همانی که هرچه بهار رویاند و…
Mohamad Moslehi·۴ سال پیشباران?باران زیباست ...باران زیبانیست ...!لعنت بر باران ...!!!دَمادم اُفول خورشید ، زیر درخت کاج میانه ی گذر وعده ای بود؛ وعده ای از جنس شیفتگی…
Mohamad Moslehi·۴ سال پیشتصور ...چه عجیب است این قصه ...قدمهایمان برروی ابرها باشد ...شیرها اهلی شوند و گربه ها اهلی تر ...در میان آسمان آشیانه بنا کنیم و باران از زمین به…
Mohamad Moslehi·۴ سال پیشتابستان آمد ...?تابستان آمد ...یکسال منتظرت بودم و تمام بهار هُرم نفست را حس میکردم...دلم برایت کلی درد کنار گذاشته بود ، دیدمت و تمامش را در زیباییت زُدو…
Mohamad Moslehi·۵ سال پیشبهار...بهار ...سلام ...خوش آمدی ...اینبار به راستی نرم نرمک از گَرد راه رسیدی...آنقدر بی صدا که هیچ گوشی صدای پایَت را نشنید...انگار نه انگار که و…
Mohamad Moslehi·۵ سال پیشجاهلی بِه زِ عاقلیسوالِ همیشگیِ ذهنِ من ... من به پایان میرسم یا پایان به من ؟چیزی که بدیهیست شروع شمارش معکوس از بدو تولد است ؛ به هر حال راه دراز و ناهموار…
Mohamad Moslehi·۵ سال پیشبه دلش افتاد ...یک روز یک عصر پاییزییک مرد با موهایی کوتاه که رنگ شقیقه اش به میانسالیش اشاره میکرد ، با یک کاپشن برزنتی و در دست داشتن یکی دو تا بسته که خ…
Mohamad Moslehi·۵ سال پیشزمستان ...زمستان شد ...سال پیر و ما پیرتر ...حنای خزان رنگ باخت و غبار سپید بر محاسن عالم نشست ...نفسش هم زم حریر شد و دیارمان منجمد گشت و این چنین ه…