پس از قدم زدن طولانی زیر باران،فکر کردم آیا این تنها راه بود؟
با اینکه...
چند روز شده جدا شدم...نه چند روزه ترکش کردم؟
این سوال درستی میشه...
ولی خیلی وقته دیگه با تو حرف نمیزنم،خب آدمی بودم که تا حالا هیچ دوستی نداشتم...
به معنای واقعی تنها.
ولی اقیانوسم ، نبودت پیشمه ،بهت هر ثانیه فکر میکنم...آخه جز این چیزی برام نمونده
من یه هیولام... ،فکر نکنم حتی هیولا هم چیزی که من کردم رو بکنه و ترک کنه کسی رو
یه آدم نا عادی ام ،همیشه بخاطر این فرق داشتنم ازم متنفر بودن
ولی چرا...چرا تو ازم متنفر نبودی؟
با لباس خیسی که باران به حال من ،به تنم گریه کرده. روی تخت دراز کشیدم ،چشمای پف کرده ام، در حال ترکیدن هستن
نکنه لباس هایم ،بخاطر اشک هام خیس شده ؟
میدونم با این وضعی که دارم با این بی پولی،بی حمایتی،بد شانسی و....
چطوری باهاش می بودم؟
من که نمیتوانم باعث دردش بشم...
آخه اگه دلش یه لباس بخواد نتونم بگیرم چی؟
واسش نتونم گل بگیرم؟
چرا باهاش آشنا شدم؟...چون تنها بودم؟...یا با من خوب رفتار میکرد؟...
هنوزم وقتی به برنامه هایی که باهاش چیده بودم ،واسه آیندمون ...،باعث میشه لبخند بزنم
یعنی رویا بودن؟
شاید بعضی رویا ها باید رویا بمونن
چقدر بده خودم رو مجبور به قانع کردن خودم میکنم
مثلن میگم ،یکی بهتر از من رو پیدا میکنه و منو فراموش میکنه
شاید یه کم طول بکشه فراموشم کنه
تنها چیزی که از دل میخوام اینه که بدونه اینکارم واسه او بود نه خودم...
کی به عمق تاریکی سقوط میکنه با اختیار خودش؟
بهتره از جام بلند شم........
(این داستان ادامه دارد...)