ویرگول
ورودثبت نام
مستر فیک
مستر فیک
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

روی خط (قسمت2)


راستش الان دارم فکر میکنم چی بنویسم؟

اصلا بنویسم؟

بنویسم که چی بشه؟

دیدید بعضی وقتا آدم یه کاری رو از ته دل و با تمام قدرت شروع میکنه، بعدش یهو همه چی تموم میشه! یهو ناامید میشه... خیلی دوست دارم بدونم برای چی، ولی میدونم از روی حرفای دیگرون نیست؛ اگه بود از کارهای بدمون هم ناامید میشدیم...

ولی اگه آدم یکم فکر کنه میفهمه مشکل از همون فکر کردن بابا! ما معمولا به آخرش فکر می کنیم و ناامید میشیم... مثال:

پیج ایسنتا زدم ولی اگه کسی لایک و فالو نکنه چی؟ اگه روی چیزی که توی ذهنم هست سرمایه گذاری کنم ولی پولم به باد بره چی؟ و...

ما میترسیم آخر داستان تلخ تموم بشه ولی اصلا یادمون نیست قلم دست خودمونه و ما میتونیم داستان رو جوری که دوست داریم بنویسیم و جلو ببریم. آره خب ترس داره، انجام دادن کارهای بزرگ ترس داره و همه هم شجاعت ندارن، وگرنه همه میشدن ملیاردرو دکتر یا هرچی... .

حالا میفهمم برای چی میگن به آخر کار، به فردا فکر نکن!


حالا که درست فکر میکنم میفهمم...
تو این جمله رو کامل کن، تو کامنتا بگو (:


نگرانیآخرپایانترس
روزمرگی، حرفای دلم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید