این مطلب هیچ شباهتی به پستهای بلاگ و خواندنی ندارد!
من فکر میکنم که درباره “خود” نوشتن یکی از سختترین کارهایی است که هرکسی دستکم یک بار باید آن را تجربه کند؛ البته بنده ترجیح میدهم که در اینجا (ویرگول، توییتر، لینکدین و هرکجا که مربوط به دنیای مجازی میشود)، این تجربه دشوار را با رویکرد ”خودشناسی” پیش ببرم نه بهمنظور پرزنتِ مريمِ بيست سالهای که بودن در فضای مجازی برایش بیشتر از هرچیز دیگری دشوارتر است!
پس با این اوصاف از حرفهای تکراری، رایج و گاهاً ناراحتکنندهای که هنگام آشنایی با دیگران با آنها مواجه میشویم گذر و مقصودم از اینجا بودن را سریعاً برایتان روشن میکنم.
راستش را بخواهید کمی پیشتر که داشتم از “پرزنت کردن خودم” اجتناب میکردم با عنوان سنم در جمله بالا تناقض عظیمی را بهوجود آوردم! اما “بیست سالگی” دلیل بودن من در اینجاست؛ پس اجازه بدهید دوباره تکرار کنم که من بیست سالم است.
بهنظرم شباهت این سن به یک گودال جادویی، دنیایی دیگر و هرچیزی از این قبیل کاری بیهوده است. تنها چیزی که میدانم این است که کاوش زندگی در این سن بسیار شیرین و فرصت یکساله تجربه آن بسیار کوتاه است؛ ولی من سعادت این را داشتم که پیش از شروع بیست سالگی با آدمهایی آشنا شوم که به من شیوهای شیرین از زندگی را در این سن بیاموزند!
ادبیات و چگونه خواندن آن یکی از همان شیرینیهایی است که از طریق آدمهای عزیز زندگیام با آن مواجه شدم و دوست دارم درباره آن و ارتباطش با “بیست سالگی” یا بهتر است بگویم “بیست سالگیِ مریم” حرف بزنم. بیشتر از آن نیز دوست دارم درباره ادبیات با شما گپ بزنم؛)
از ویرگول عزیزم هم همین ابتدای کار تشکر میکنم که فرصت خوانده شدن را به من و ما داده است.