نفسِ‌تلخ؛
نفسِ‌تلخ؛
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

امان از تاریخ ها...

باز یادم رفته بود آن عاشقی
تا که دیدم آن دو چشم مست را
خاطراتت را به یاد آوردم و
دوره کردم هر چه بود و هست را
یادم آوردم همان روز ها که
پای آن کهنه درخت خندیدی
"دوستم داری" بر لب آوردی و
از سکوت تلخ من رنجیدی
آه یادم آمد آن روز ها را
روز های سرد و شب های سیاه
گر بخندم یا نخندم نیست فرق
هر شبم می گذرد با بغض و آه
روز ها از پی هم می گذرند
برگ تقویم رفت روی خرداد
روز های رنگی دنیای من
رنگ هایش را چه زود از دست داد
دیشب دلتنگی امانم را برید
سر به دامان دلم بگذاشتم
شعر نوشتم و سکوت شب شکست
عاقبت آن شد که می پنداشتم
گریه کردم من به حال این دلم
این دل بیچاره تقصیرش چه بود؟
عاشقت بود و تو رفتی بی دلیل
آنکه ما؛ از هم گرفت آخر که بود؟
هفت خرداد بود امروز و دگر
از تو آن عشق هیچ خبری نبود
کاش برای آخرین آغوشمان
هیچگاه هیچ‌گونه خطری نبود...
راز این شعر را تو میدانی فقط
هدیه ایست از او که دوستش داشتی
داشتی؟یا فکر من این گونه است؟! :)
تو برایم با همه فرق داشتی ...

_نفس

دلتنگیغمگینخستهشرقی غمگین
شبی شاید رها کردم، جهان پر اضطرابم را ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید