در حال حاضر دلم میخواهد که مست شوم
بروم زیر بارانِ بهاری که گرمای تابستان را به قلبم هدیه میدهد
یا برای چند روزی بخوابم و بخواام!البته در اغوش تو!
بوسیدنت را فراموش نخواهم کرد این تنها چیزی است که میتواند روح خسته ی مرا مثل کودک چهارساله ای که به پارک رفته است خوشحال کند...
تنها دلخوشی من تو هستی و ان چشمانت
که حالا حتی نمیتوانم انهارا ببینم
دلگیرم از دنیایی که من و تورا از یکدیگر دور ساخته است
کاش کاشی وجود نداشت و اسوده در دنیای خودمان زندگی میکردیم اما حالا که زندگیمان پر از اه و افسوس و ای کاش است باید در انتظار یک شاید باشیم
شاید بیایی!
شاید بمانی!
شاید تمام شود این جدایی نفرت انگیز!...
میدانی روز های زیادی از اخرین باری که برات شعر گفته ام میگذرد
در دنیای کلمات گم شده ام
سردرگمم و دیگر هیچ اشنایی ای با این کلمات ندارم تنها این را میدانم که ساختار جملاتی هستند برای گفته شدن!اینکه ماندگار بماند یا نه دست من نیست من فقط حرف میزنم تو انها را بنویس و بخوان
با صدای بلند بخوان و تکرارشان کن اگر زمانی که حال دلت خراب و چشمانت غرق اشک بود این کلمات را به یاداوری ان موقعه است که میتوانم بگوییم این یک حرف نیست این نثر است!میدانم چندان علاقه ای به ادبیات فارسی نداری و شاید در این زمان نیز بیخیال به پایان رساندن این نامه شوی
پس بگذار قبل از انکه پشیمان شوی به توی دلربا بگوییم که:دقیقا اهنگ عشق و محبتم این کلمات را به رقص درمیاورد تنها راه گفتن حرف های من به همین است
من نمیتوانم برایت شعر با قافیه و ردیف و هزار گونه ارایه بگویم یا حتی یک جمله ای ساده مثل دوستت دارم
اما میتوانم به تو یاداوری کنم که ای زیبای من خواهشا ان چشمانت را ازار نده...
دلم انقدر گرفته است که اگر بخواهم تمامی حرف هایم را بزنم نیازی به عمر چندصدساله ای دارم
پس از گفتن کلمه ای دیگر خودداری میکنم!اخر این را بدان که بنده دلتنگتم و ازرده از نبودت
1402/2/20در انتظار فرا رسیدن روزی که شایدی خاطره شود و اینبار حرف های نگفته ی آلن به لو!kill your darlings
-نانا کوچولو-