یکی از نقاط حساس بدن انسان ناحیه " گیج گاه " سر هستش. حساس به این معنا که اگه ضربه ای محکم به گیج گاه اصابت کنه، آدم می میره. البته اگه از میزان قدرت ضربه کم بشه فرد گیج میشه. بنابراین میشه نتیجه گرفت گیجی نوعی مرگِ خفیفه. یا مرگ نوعی گیجیِ شدیدِ . با این تفاسیر اون بخش از آدما که دائما بین زمین و آسمون گیر افتادن و یجورایی گیج میزنن، مرده هایی هستن که خیلی نمردن. یا در واقع زنده هایی هستن که خیلی زنده نیستن. بنظرم اوج گیجی اون جاییه که صبح وقتی ساعتت زنگ میزنه و چشماتو بزور باز میکنی، "دلیل" خاصی وجود نداره که تو رو از رختخوابت جدا کنه و اگه ترس از سرکار و بیکاری و بی پولی نباشه، خواب [ بخوانید برادر مرگ !] رو به بیداری [ بخوانید زندگی! ] ترجیح میدی... این حالت که خیلیا بهش میگن روزمرگی، خیلیا میگن بی انگیزگی، خیلیا میگن تنبلی و ... انگار اثر خفیف یه ضربه ست که به " گیج گاه روحمون " خورده. اینکه کی و کجا این ضربه رو خوردیم نمیدونم، اما کاش اون ضربه اونقدر محکم بود که جابجا میمردیم یا اصلا ضربه ای در کار نبود. این گیجی دائمی خیلی مرض تلخ و تو مخیه... و البته مثل خونریزی مغزی که خیلی نشونه خارجی خاصی نداره فقط وقتی دیگران متوجه اون میشن که تو مُردی...پس یا خودت باید به داد خودت برسی یا صبر کنی که این گیجی مثل موریانه مغز استخوناتو پوک کنه
والسلام