روسیاهی جوهر به دفتر میماند و زخم نوشته ها بر پیکر بی جان قلم. روح قلم اما، همیشه سبز است. در همان جای قدیمی، کمی بالاتر از ریشه هایی که کماکان محکم اند، علیرغم جای خالی برگها.
"ولی خوش باوری باور کن اصلا عالمی دارد
مثالش من
هنوز امید دارم باز خواهی گشت
هنوز امید دارم روز باشد آخرِ این شب
کسی آرام نجوا میکند در گوش من هر بار:
این تلخی بی ته آخرش شیرین شیرین است
اما اشتباهی بود ممتد اشتباه ما
تو و من آخر این قصه را از پیش میدیدیم"
زرد را دوست دارند، برگ های عاشق پیشه؛ این است که تا زمان مرگشان فرا میرسد، بهترین لباس هایشان را به تن میکنند. گویی میخواهند آخرین تصویرشان، بهترین باشد و شاید، گمان میکنند رنگ ها پس از مرگ جور دیگرند.
"ولی شاید
زیادی مثبت اندیشیم
چون باور نمیکردیم این عاشق شدن پایان غمباری چنین دارد"
مرگ، واژه غریبیست. گاهی با انقطاع نفس همراه است و گاه بی صداست، شبیه اشک های روز آخرمان
"گمان کردیم پایان تمام قصه ها خوب است
اما نه
ته این قصه غم دارد
کلاغ قصه ما تا ابد آواره خواهد بود."
گمان میکنم هیچ دو چیزی در جهان عین هم نیستند. حتی چشم های تو که هرگز نتوانستم میانشان تفاوتی قائل شوم. حتی مرده ها هم پس از مرگ با هم فرق دارند. یکی به زیر خاک میرود و دیگری، مجبور است چند سال دیگر هم جسم خسته اش را این طرف و آن طرف بکشد. ما به این که بار دیگری را به دوش بکشیم عادت کرده ایم.
"من این را گفته بودم قبلتر ها هم
که این احساس
سر دارد ولی ته نه.
تهش گنگ است و نامعلوم"
فرش را تو بافته ای، اما زیر پای کس دیگریست. این جمله را دیروز شنیدم. راست میگفت. همان دیگری از نردبانی بالا میرود که میخ هایش را تو کوفته ای، دل میبرد، با شعری که تو سروده ای، میرقصد، با آوازی که تو با خون دل خوانده ای.
"این بازی دوسر برد است در ظاهر ولی در اصل
خواهی باخت
احساس و جوانی را"
پ.ن۱: در انتظار پاییز
پ.ن۲: چرا به پ.ن ها بیشتر از خود پست توجه میشه؟ پست رو هم بخونین? لطفا کامنت هم بذارین اگه دوست داشتین☹️?
پ.ن۳: تا به حال اینجا این مدلی پست نذاشتم. امیدوارم دوست داشته باشین?
پ.ن۴(نامربوط): نمیدونم تقصیر اینجاست که نمیرسه هیچکی به هیچجا یا چون پامون واسه کسی جفت پا نمینداخت، همیشه وضع اینه بی صاب.