نمیدونم تا حالا به گوشت خورده یا نه اما من امروز درموردش شنیدم و خیلی به نظرم جالب بود اما خوب حالا اصلا چیه ؟
شاید تو روال زندگیت یه تغییر ایجاد کنی و صبح ها از همیشه زودتر بیدار بشی چون همیشه دلت میخواسته سحرخیز باشی و خوب موفق میشی با هر راهکاری و صبح زود بیدار میشی شاید توقع نداشتی که از پسش برمیای و اینجا با خودت میگی یعنی این منم که از پسش براومدم
تا اینجا همه چیز خوبه تا زمانی که یهو میبینی وقتی بلند میشی انگار هنوز دلت میخواد بخوابی یا الکی تو موبایل سرگردونی یعنی یه سری از کار هایی رو انجام میدی که شاید خودت واقعا نمیخوای و کنترلی روی اون ها نداری
اینجاست که وارد اوج هراسی شدی از اونجایی که مغز تحمل تغییر رو نداره دست به خود تخریبی میزنه و انقدر اینکارو تکرار می کنه تا تو همون آدم سابق بشی .
چرا ؟چون تو اون حالت قبلی تو تنظیم شده چون چندساله که عادت کرده یه جورایی منطقه امن اون شده پس اینکارو می کنه تا به تنظیمات کارخونه برگردی .
مثلا کسی که تمام مدت فکر و خیال منفی داره شاید وقتی یک هفته ترک می کنه حالش خیلی خوب باشه اکا مغز اون از حالت رنج لذت میبره و دست به خود تخریبی میزنه .
اینجاست که میتونی بفهمی شاید تغییر کردن آسون باشه و بتونی با یکی دو قدم سنگین اون تغییر رو عملی کنی اما چیزی که در نهایت سخت تره وفادار موندن روی اون تغییر درست مثل وزنه برداری که باید برای مدتی اون وزنه رو با هرمقدار سنگینی روی دست هاش نگه داره .
وفادار موندن به تغییری نیازمنده یه اراده ی خیلی قوی و همین خودآگاهی نسبت به رفتار مغزمون تنها راه حل مفید اینکه آگاه باشیم وبدونیم بعد هر تغییری میتونه خود تخریبی در کمین ما باشه و این ما هستیم که باید جلوی اون رو بگیریم نه اون جلوی مارو .