منتظر بهش چشم دوخته بودم که جواب سوالمو بده اما اون سخت مشغول کار کردن با لبتاب بلاخره خسته شدم وسکوت رو شکوندم
-ای بابا خسته شدم توهم مارو گیر آوری خوب یه لحظه جوابمو بده
با شنیدن حرف لبتابو گذاشت روی میز مقابلش و عینک طبی شو هم برداشت و با لبخند بهم زل
-خوب من درخدمتم بگو
سعی کردم کمی از اخم و تخمم کم کنم
-خوب من پرسیدم هدفت چیه ؟
ابروهاش رفت بالا
-یعنی چی؟
-خیلی واضحه چی باعث شده کله سحر بییدار بشی و زل بزنی به مانیتور تا نصف شب ؟
از چی دقیقا لذت میبری
مات و مبهوت خندید یه خنده از روی گیجی
-خوب...خوب من کارمو دوست دارم حتی اگر به خاطرش باید صبح زود بیدار شم
سرمو چندبار تکون دادم
-که اینطور یعنی چون علاقه داری ؟یا چون نیاز داری ؟
دستشو زیر چونش گذاشت و چشماشو چرخوند
-خوب هردوش ،اصلا شاید نیاز داشته باشم که کار کنم
-برای چی ؟
-که بیشتر بفهمم ،که بیشتر یاد بگیرم ....حتی ...شاید بیشتر هم تاثیر گذار بشم
کار کردن همش برای پول درآوردن نیست ....
یعنی اگر همه هدف این باشه خوب پس فرقی نداره وارد چه مسیری بشی
کار کردن هم از نظر من یه زندگیه ،همون طوری که برای زندگی واقعیت برنامه داری و میبینی چیا هستن که بهت انرژی بدن
کار کردن هم همینه باید بگردی ببینی کدوم کاره اگر چندساعتم بی وقفه انجامش بدی نه تنها خسته ات نمی کنه بلکه بهت هیجان هم میده ...
یه جور حس خستگی ولی با خوشحالی فراوون ،خسته ای اونم زیاد اما راضی ای یعنی پیش خودت میگی آخ جون فردا میاد بازم
در حالیکه دستامو توی خودم جمع کرده بودم بهش نگاه کردم مثل همیشه از پسش براومده بود
قیافه راضی منو که دید باز لبخندی زد
-چی شد باز راضیت کردم مثل اینکه و تو هنوز بهم شک داری و هردفعه میای
-خوبه که هرازگاهی آدم از خودش بپرسه ،خوبه که آدم نگران خودش باشه
......
از جا پریدم از درد گردن اخمی روی صورتم نشست اما با یادآوری رویایی که همین چندثانیه قبل دیده بودم لبخندم مثل یه پاک کن گره ی اخمامو باز کرد....
باید از خودم تشکر می کردم که همیشه نگران من بود حالا فهمیدم چقدر این من وجودم رو دوست داشتم