ویرگول
ورودثبت نام
*نیالا*
*نیالا*دنیای روایت‌ها و لحظه‌های ساده از دید من
*نیالا*
*نیالا*
خواندن ۲ دقیقه·۲ روز پیش

شروع از نو

خیلی وقته که به سرم افتاده بود دوباره بیام اینجا بنویسم چون نوشتن برام مثل یه دارو شفادهنده است اما متاسفانه هی ازش دور میشم نمیدونم از آخرین پستی که اینجا منتشر کردم چقدر میگذره اما یادمه یه دوره‌ای از زندگیم رو اینجا بودم و زیاد می‌نوشتم و حس خوبی داشتم پس تصمیم گرفتم برگردم و بیشتر بنویسم؛ از لحظه‌هام، از احساساتم و روزمرگی‌هام چون من همیشه ثبت شدن رو دوست داشته چه به واسطه‌ی عکس و فیلم یا حتی نوشتن.

من عاشق داشتن یه روتین مخصوصا روتین صبحم و از اونجایی که زندگی هیچ وقت یه خط صاف نیست و آدمم نمیتونه یه روتین رو تا ابد جاودانه نگه داره پس دوباره در تلاشم یه روتین جدید بسازم و امروز روز دومی بود که برای پیاده روی از خونه زدم بیرون با وجود اینکه چند دقیقه قبلش با نوشتن از احساساتم گریه کرده بودم اما هرجور بود لباسمو پوشیدم و بدون هیچ آرایش به خصوصی از خونه اومدم بیرون شاید باورش غیر ممکن باشه اما همون ثانیه‌های اول حالم عوض شده بود.

همون اول راه این درخت خوشرنگ وسط درختای دیگه بهم چشمک زد که ازم عکس بگیر و چون امروز قطعا میخواستم نوشتن رو شروع کنم و دیگه نمیخواستم بهونه دست مغز عزیزم بده پس همین کارو کردم و به راهم ادامه دادم نم بارون داشت رفته رفته بیشتر و بیشتر میشد اما فکر میکردم قراره زودی بند بیاد تا اینکه نه تنها قطع نشد بلکه شدت بیشتری گرفت و مجبور شدم دوباره راهو برگردم و به سمت خونه برم.

اما از این اتفاق نه ناراحت شدم نه عصبی و فقط داشتم به وضعیت خودم که خیس شده بودم می خندیدم درسته من واقعا حالم خوب شده بود حتی اون 10 دقیقه بیرون اومدن از خونه برام مثل یه دوپینگ بود و بیشتر از این خوشحال بودم که با وجود هوای ابری و سرد خودمو مجبور کردم که هرچقدر کم ولی بیام و راه برم نه فقط برای لاغری برای حال خوب بعدش و این انرژی قراره تا شب همراهیم کنه.

صبح وقتی گریه میکردم فکر کردم قراره تا شب یه روز غمگین و کسالت باری رو تجربه کنم اما وقتی انتخاب کردم برم بیرون و پیاده روی کنم همه چی عوض شد. اینجاست که آدم متوجه میشه چقدر میتونه همه چیز با انتخاب ما عوض بشه حتی یه انتخاب و تصمیم کوچیک میتونه کل روزتو عوض کنه و به نظرم یه کم اجبار هم بد نیست چون مغز ما همیشه دنبال راهیه که کمتر کار کنه و بیشتر استراحت و چه بهتر که خودت، خودت رو مجبور کنی برای انجام یه سری کارهایی که میدونی بعدش حالت خیلی خوب میشه.

پ.ن:فکرشم نمیکردم بعد مدت ها بتونم انقدر بنویسم، امیدوارم بازم متن های منو بخونی و شاید حالت یه کم بهتر بشه چون بفهمی تنها نیستی.:))

شروعنوشتنروزمرگیپیاده روی
۲
۱
*نیالا*
*نیالا*
دنیای روایت‌ها و لحظه‌های ساده از دید من
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید