منو ببینی آروم بودن از چهره ام داد میزنه ولی درونم کاملا برعکسه همیشه شلوغه ...
حتی در خسته ترین حالم بازم درونم خیلی شلوغه ...
خیلی آدم ساکت و آرومیم و بیشتر دوس دارم گوش بدم تا حرف بزنم و از گوش دادن لذت میبرم ...
اما نمی تونم انکار کنم که حرف زدن رو دوست دارم اونم نه حرفای معمولی حرفایی که بتونه آدم مقابلمو شاد کنه یا بهش انرژی بده ...
نه نه با نصیحت کردن اشتباه نگیر من کلا از نصیحت کردن خوشم نمیاد پس همیشه سعی کردم حرفام بوی نصیحت نگیره که طرف مقابلمو دوتا پای دیگم قرضض بگیره و فرار کنه ...
اما خوب داشتم می گفتم برعکس قیافه ی خیلی آرومم ذهن به شدت شلوغی دارم ...
شاید میشه گفت تا حدودی نا منظم همه چی هست ...
حتی وقتی که سرم درد می کنه اون نیروهایی که برای ایده پردازی کار می کنن یهو همگی به صدا درمیان ...
تو اون موقعیت هم دست از سرم برنمیدارن ...
اما همه ی اینا به کار یه صدایی هست که همیشه با منه همیشه و همه جا ...
نمیدونم تا حالا شده با خودتون حرف بزنید تو موقعیت های مختلف یا وقتی از خودتون راضی نیستید یا به هر طریقی یه ندایی باهاتون حرف میزنه ...
نمیدونم داشتید یا نه اما من همیشه دارم و این ندا همیشه بوده ،همیشه حرف میزنه حتی تو موقعیت هایی که نباید بزنه ...
اگر اشتباه کردم بهم گفته یا بهم میگه اینکارو بکنم خلاصه حسابی باهاش هم رفیقم هم درگیر
امروز حین نوشتن داستان یه اسم اومد تو ذهنم یه اسم مناسب برای همین ندای درونیم که خیلی بهش میاد
اسمشو گذاشتم وروجک وراج درونم حس می کنم کاملا بهش میاد ...
کاملا برعکسه منه اما خوبه باید باشه