
من وقتی از شب قبل کارهای روزمو مینویسم میتونم روزمو به بهترین نحوش مدیریت کنم و الکی زمان رو از دست ندم، اما وقتی دونه دونه حتی ریزترین کارهامو هم می نویسم انگار برای روزم یه نقشه دارم که میدونم باید چیکار کنم اما امان از روزی که برنامه ننویسم اصلا هیچی سرجای خودش نیست.
نمیدونم باید چیکار کنم و هی الکی تو گوشی می چرخم و تهش چی نصیبم میشه؟ یه خروار حال بد که نمیتونم اصلا حملش کنم و شاید با خودم به روز بعدی انتقالش بدم.
خیلی سعی می کنم این روزا با خودم مهربونتر باشم و سخت نگیرم و با همین سرعتی که دارم پیش برم.حس خوبیه که بعد مدت ها بتونی آروم آروم حرکت کنی و کارهایی انجام بدی که حس خوب بهت میدن.
خلاصه خوشحالم که با اومدن ماه و فصل تولدم دارم دوباره شروع می کنم و اون نور امیدواری رو پیدا کردم.
میدونم اوضاع زندگی سخت تر از اونچیزی شده که فکرشو بکنیم و من بیشتر از هرچیزی به این نیاز دارم که برای خودم کارهای کوچیکی انجام بدم که حالمو خوب نگه میدارن و باعث میشن بتونم ادامه بدم.
چون از نظر من وقتی تو یه سری از اتفاق ها کاری از دست من ساخته نیست پس چرا باید وق و انرژیمو صرفش کنم؟چیزی که خیلی گرون قیمته و بهم پس نمیدن، پس بهترین کار و شاید سخت ترین کار تو این روزا این باشه که بیشتر برای خودت وقت بذاری و از کارهای کوچیک حال خوب کن غافل نشی.
قرار نیست برای حال خوبت کارهای بزرگ و گرون قیمت انجام بدی شاید یه پیاده روی ساده تو طبیعت یا پارک نزدیک خونت همون کاری باشه که روحت و قلبت بابتش ازت تشکر کنه.
از خودت دریغش نکن.:))