کافه بودیم، آرش با حسین در مورد بورس میکردند.
نخ اول سیگار کملِ آبی رو در آوردم از پاکت؛ فندکو گرفتم زیر سیگار پک اولو زدم نگاهم افتاد به دختری که سفارش میگرفت موهاشو اندازه موهای تو کوتاه کرده بود؛ قیافهات که شبیه ماه شب چهارده آمد تو ذهنم.
از ۲۱ ژولای ۲۰۱۸ ندیدمت و شدید دلتنگتم، وسط کافه نشینی با رفقا ساکت بودم و به حرفاشون ظاهراً گوش میدادم اما داشتم به تو که حدودا دو ساله تو زندگیم نیستی فکر میکردم و سیگارو پُک میزدم و به روزهای خوش با تو بودن فکر میکردم هر نخ سیگار انگاری بوسهای بود که نرسیده بودم بهش و کاش بیشتر بوسیده بودمت، کاش بیشتر بین اون موجهای مشکی موهات غرق میشدم.
این روزها عکسهایی که ازت گرفتم و میبینم و میگم چه شاد بودم و مدام زیر لب این شعر سعدیو تکرار میکنم : هیهات از این خیال محالت که در سر است.
کاش بودی و تمام اتفاقات خوب زندگیمو برات تعریف میکردم با اینکه این روزها خوبه ولی جای خالی تو رو بیشتر از هر وقت دیگه احساس میکنم و چقدر لازم دارمت این روزها...
یادته اولین بار از اون پیتزا فروشی دنج آمدیم بیرون تا پیش ماشین دستتو حلقه کردی دور دستم! کاش ماشین اینقدر دور بود که کلی راه میرفتیم و دستت جدا نمیشد! کاش خیابون تموم نمیشد؛ دلم تنگته سنا! این روزها خیلی نیاز دارم به بودنت و فقط خیالته که شده همراهم و تو نمیتونی جلوی خیالتو بگیری که نیاد.
من حتی این شانسو نداشتم توی این شهر به این کوچیکی اتفاقی تو رو از دور ببینم!
هر روز از جلو محل کارت رد میشدم؛ ماشینت پارک بود. کتابهایی که داشتی همونجوری صندلی عقب بودن! میدونم از کار که برمیگردی حوصله نداری پرتشون میکنی پشت. کاش بودی که هر شب بعد از کار میومدم دنبالت و بعدش میرفتم شام میخوردیم! تا صبح میتونم از جزییات با تو بودنو مرور کنم اما چه فایده! ندارمت؛ خستهام سنا. از این دل تنگم نفسی بیرون نمیاد.
این روزا خودمو گول میزنم تا بگذره تا آدم جدید وارد این زندگی بشه... خلاصه دلم خیلی تنگته و کاش بیای به خوابم و سرمو بذارم روی سینهات تا آروم بشم.
گوشی حسین زنگ خورد و گرم صحبت شد. آرش گفت من میرم حساب کنم، پاکت سیگار نگاه کردم تموم شده بود! دلم تنگه.