باران شدیدی باریدن گرفته بود. قطرات باران همچون بمب خوشهای بر زمین فرود می آمدند.من در وسط قبرستان سر مزار پدربزرگم به فکر فرو رفته بودم و با یک چتر مشکی رنگ سرم را پوشانده بودم و دست دیگرم را در جیب بارانی ام فرو کرده بودم.لحظه به لحظه باران پاییزی سردی خود را آشکارتر می کرد. در همین حال دفترچه یادداشتم را بیرون کشیدم و شروع به ورق زدن آن کردم.
در میان این یادداشتها قطعه دوازده ردیف دو قبرپنجم توجه مرا به خود جلب کرد. این قبر متعلق به مردی ۴۳ ساله بود.آن روز هم بارانی شدیدتر از این می بارید. من خسته و ملول از روزگار زیر باران در قبرستان خیس آب شده بودم. ناگهان در بین مزارها پایم یک آن پیچ خورد پا در چاله ای پر از آب گذاشته بودم.پوتین های چرم اصل و شلوار مارکم گلی شده بود قوزک پایم شدیدا دردگرفته بود و توانایی برداشتن حتی یک قدم دیگر را هم نداشتم. اندکی تقلا کردم تا پایم را بیرون بکشم ولی انگار بیشتر فرو می رفتم.
انگار که یکی از مردگان فرشته مرگم شده بود و پایم را به درون قبر می کشید. درست آن طرف چاله یک درخت تناور نظرم را جلب کرد درختی با قامتی رشید و شاخ و برگ های انبوه و در هم فرو رفته قد کشیده بود. به زحمت تنه درخت را گرفتم و پای گیر کرده ام در شهر مردگان رابیرون کشیدم و خود را در پناه شاخ و برگ های درخت جا دادم.
درخت چناری بود که بر سر قبر مرحومی کاشته شده بود. از قطر تنه و قد و قامتش پیدا بود که صاحب قبر سالهاست که اینجا آرمیده است.
کنجکاو شدم که نام این مرحوم چیست؟و مفهوم درخت چنار در همچو جایی چه می تواند باشد؟ با دستم برگهای ریخته شده از درخت را که سنگ قبر این مرحوم را پوشانده بود کنار زدم.
(وقتی مردی درخت می شود
درخت گونه در خاک آرام می گیرد
همچون درخت با صالبت و استوار ریشه هایش می خشکد و سر پا جان می دهد)
این چند جمله همچون جرقه ای، حس کنجکاوی مرا بیدار کرد. چند جمله ای بود که بر روی سنگ قبرش نوشته شده بود.
تا به حال همچین چیزی بر روی سنگ قبر کسی ندیده بودم. حتی روی سنگ قبر پدربزرگم که کلی میراث برایمان بر جای گذاشته بود یک شعر خشک و خالی نوشته شده بود. مثل همه آدم های معمولی با اندکی تشریفات بیشتر مراسم اش برگزار شد. از آن روز مرد درختی برایم اولین فرد اعجاب انگیز شهر مردگان شد. برای یافتن دلیل همچین اسم و چند جمله نوشته شده روی سنگ قبر این مرحوم در باد و بوران و در زیر پرتوهای سوزان آفتاب روزها و ساعت ها کنار قبر مرد درختی کشیک دادم تا شاید آشنایی به دیدنش بیاید یک عصر تابستانی ساعت ۵عصر در حالی که عرق از سر و رویم همانند شیر آبی چکه می کرد متوجه سنگینی سایه کسی روی خودم شدم سر برگرداندم و چشمم به مردی بلند بالا و خوش سیما افتاد.ناخوداگاه برخاستم و سالم و علیک کردم.
پس از اندکی گفت و گو فهمیدم این مرد پسر کوچک مرحوم درختی است. مرد گفت که اسم پدرش مرد درختی نبود، بلکه مرد درختی نام بیماری نادر ارثی و ژنتیکی است که این مرحوم به آن مبتلا شده بود. در حال توضیح دادن علایم بیماری پدرش بود که چشمانش سرخ شد و اشکش سرازیر شد. او می گفت من بچه بودم و با تاول های شبیه پوست درخت پدرم بازی می کردم.بر اثر این بیماری بود که پدرم توانایی کار و حتی انجام دادن کارهای شخصی خود را از دست داد و در نهایت به خاطر درد و ناراحتی این بیماری عمر خود را به شما داد. از او دلیل درخت چنار را جویا شدم. گفت:پدرم علاقه ی عجیبی به درختان و مخصوصا درخت چنار داشت- بغض گلویش را رها نمی کرد- آخرش هم درخت شد و مرد.
شب به محض آنکه به خانه رسیدم، لباس هایم را روی مبل پرت کردم و بدون لحظه ای تعلل شروع به جست وجو راجع به مرد درختی کردم. یافته های من بدین شرح بود: نام علمی بیماری مرد درختی ،(اپیدرمودیسپلیژا وروسفورمیس) یا دیسپالزی لواندوفسکی لوتز است. یک بیماری نادر ژنتیکی و ارثی پوستی از نوع اتوزومال مغلوب است. این بیماران به شدت در معرض ابتلا به ویروس پاپیلوم انسانی پوستی هستند. شایعترین انواع ویروس پاپیلوم انسانی در این بیماری نوع ۵و۸آن است که در۸۸درصد جمعیت عادی وسالم بشری وجود دارد، بدون آنکه علامتی ایجاد کند .اما در افرادی که مشکل ژنتیکی دارند در نتیجه رشد بی رویه ی ویروس،ماکول ها وپاپولهای پوسته دنده و فلس مانند بسیاری در پوست بدن و به ویژه در ناحیه دستها و پاها ایجاد می شود. علایم این بیماری معمولا خود را در بین یک تا بیست سالگی نشان می دهد اما گاهی ممکن است در سنین میان سالی آغاز شود و این بیماری نام خود را از دو پزشک آلمانی به نام های فیلیکس لواندوفسکی و ویلهلم لوتز می گیرد که نخستین بار آن را کشف و گزارش کردند.تا کنون در جهان سه مرد و یک دختر به این بیماری مبتلا شده اند. یک مرد و دختر بنگلادژی، یک مرد اندونزیایی و یک مرد رومانیایی بوده است.مرد اندونزیایی بعد از دو دهه مبارزه با بیماری درگذشت و مرد بنگلادژی با هزینه دولت پس از۱۶ بار عمل جراحی بر روی دستها و پاهایش نسبتاً بهبود یافته است .درمان این بیماری در سیر زمان با توجه به نظر پزشکان متفاوت بوده است.
از جمله مصرف دوز های روزانه ویتامین آ و یا تجویز اینترفرونها بوده است. البته آخرین درمان ها به صورت عمل جراحی در حال انجام است.
اینگونه شد که قبرستان مبدل به پاتوق همیشگیم شد. ساعت ها در بین قبور می گشتم و اسم و سن صاحب قبرهایی که برایم جالب تر بود را همراه قطعه و ردیف یادداشت می کردم. و مرد درختی یکی از معدود مزارهای اسرارآمیز دفترچه من بود.
رعنا سیفی