روز هاى نو
از پشت ابر هاى تيره بر جاى مانده از جنگ عشق
كلاغ سپيدى را راهى زندگى ميكند
تا صداى تجلى خدا را
بار ديگر بر پهناى آسمان جارى سازد
بلكه انسان ها كمى تفكر كنند.
روز هاى نو
چون درختى، بر دل زندگى ريشه ميكند
تا در مقابل تند باد هاى سرنوشت طاعون زده
استوار مانده، شعرى طلب كند
تا بر تنه خود به يادگار حك كند.
روز هاى نو
نويد آينده اى روشن را
با ارابه زئوس،
به سمت زمينى ميفرستد كه
ناله هاى مادران دل شكسته آن
از تحملِ زندگىِ سياه شب هاى دورى
كفه سنگين ترى از ترازوى عدل را
پُر كرده، پلى ميسازد
براى رشد شكوفه جوانانى كه
زندگى را طلب ميكنند.
و روز هاى نو
خبر تازه اى از عشق برايمان مى آورد
كه همديگر را دوست بداريم
و آرزوهاى خوب را
براى هم،
بر رودخانه اى جارى سازيم كه
مملو از ماهى هايى است
كه خنده بر لب دارند.