ویرگول
ورودثبت نام
jack
jack
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

«روز اول» یا «در گرمای حرامزاده تهران»

چه مسجد چه کنشت!
چه مسجد چه کنشت!

در گرمای حرامزاده تهران.

در یک اتاق پنج در پنج با سه تخت

نور لامپ نئونی شرکت هواپیمایی معراجی که از آن درز حرامزاده پنجره خودش را به طرق محیرالعقولی به داخل اتاق میرساند. اصلا چرا باید نام یک شرکت هواپیمایی معراج باشد؟

تخت روبروی در به گفته صاحب پانسیون متعلق به یک جوان فوتبالیست شیرازی است که آمده تهران در باشگاهها خودی نشان بدهد بلکه ام کشف استعداد شده به یک تیم لیگ برتری بپیوندد. نمیخواهم قضاوتش کنم. امید دارد. آرزو دارد. همین بس. هر از گاهی حس گزش ریزی روی پایم حس میکنم. جانور حرامزاده خیلی تیز است تا می آیم نگاهی بیاندازم ببینم چیست .فلنگ را بسته. ده دوازده بار تلاش کردم. چیزی دستگیرم نشد. شاید هم همه اش توهم است. همین الان هم دوباره نیش زد.

بگذریم

هم اتاقی فوتبالیست... هنوز ندیده ام اش. یحتمل باید جوانکی ساده و خوش قلب باشد. پر از امید. پر از آرزو.

در نگاه اول که وارد اتاق شدم روی میز کنار تختش یک کتاب توجهم را جلب کرد... نفسی از سر راحتی کشیدم که به به هم اتاقی کتاب خوان گلی است از گل های بهشت. نزدیک تر شدم. «چگونه بهترین خود باشیم». ترجمه احسان ابوطالب نامی بدون اسم هیچ گونه نویسنده ای با تصویر جلد یک شخص نشسته به فرم نیلوفر آبی که وجودش را کهکشان آندرومدا پر کرده است. باز هم حس میکنم چیزی پایم را گزید.

بله . نمیخواهم آدم قضاوت گری باشم. در واقعا امسال جزو اهداف خودم قرار دادم که با سرعت کمتری ادم ها را قضاوت کنم. اما این که انتظار چیزی غیر از این را داشتم به شما این حق را میدهد که من را با سرعت نسبتا خوبی قضاوت کرده و به صحت عقلم شک بورزید. باز هم بگذریم. چگونه بهترین خود باشیم بدون اینکه نیازی به نام نویسنده باشد. فقط مترجم. البته این هم چیز عجیبی نیست. مگر خود من نبودم که یک زمان فقط دنبال هرآنچه نام محمد قاضی را به عنوان مترجم بر خود داشت رفته بودم؟ خیالتان راحت قصدم فخر فروشی و از این دست کثافت کاری ها نبود حقیقتا. داشتم خود نادانم را که افسار قضاوت کردن از دستش در رفته بود را سر جایش مینشاندم. بگذریم.

بالای تختش یک بیت شعر روی کاغذ نوشته و با چسب نواری به دیوار چسبانده است. گوشه اش هم یک شاخه گل زرد از آن ها که شهرداری توی بلوار ها میکارد چسبانده . اندکی خشک شده است. خطش را نمیتوانم بخوانم آخرین کلمه در مصرع دوم به نظرم کنشت است. یحتمل همان شعر حافظ است که میگوید:

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت.

چرا این شعر؟ شاید برای شما اهمیتی نداشته باشد اما برای منی که در این لحظات نشسته ام به در نگاه میکنم و هر از گاهی موجودی شیطانی و حرامزاده قسمتی از پایم را نیش میزند، تبدیل به سوالی وجودی شده است. یعنی تو دلیل بشریت و حشریت بشریت را بگذار دم کوزه اما بگرد ببین که چرا این شعر از این شخص؟؟؟؟ ساعت یک ربع به دوازده شب است و او هنوز نیامده است. هیچ بعید هم نیست که روی نیمکتی پای میدان آزادی خوابش برده باشد که خدای ناکرده از پله های ترقی چیزی جا بیافتد. بگذریم. تنها و تنها امیدوارم که منظورش از این شعر آن قسمت همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت نبوده باشد.. در همین حین است که نوتیفیکشنی می آید که یک «نعیم» من را در تلگرام به یک گروه به نام ( کمک معیشتی مردمی/ ابراهیم رییسی )5 دقیقا به همین کاراکتر های قید شده ادد کرده است.

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت. شیطان حرامزاده باز هم نیش زد.

پ.ن تصمیم گرفته ام در گروه بمانم بلکه ام نعیم به نان و نوایی برسد.

دلنوشتهروزنوشتهپانسیون نوشتهخوابگاهفوتبالیست شاعر
نوشته و عکس و بحث و غیره
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید