پروانه حسین‌زاده
پروانه حسین‌زاده
خواندن ۲ دقیقه·۱۴ روز پیش

سلام من را به «بیجینگ»‌ برسان!

وانگ فنگ (Wang Feng)، با نوای سوزناکی می‌خواند: «بیجینگ…بیجینگ». صدایش کش می‌آید و با دینگ دینگ تمام‌نشدنی‌ای که داخل بانک تکرار می‌شود، در هم می‌آمیزد. هوا سرد شده و من دستکش‌هایم را میان انبوهی از لباس‌های روی هم تلنبار شده‌ پیدا نکرده‌ام. دارم از سرما می‌لرزم و هنوز نوبتم نشده تا وام لعنتی ازدواج را تسویه کنم.


مرخصی ساعتی‌ام دارد به اتمام می‌رسد و باید زودتر خودم را به سرکار برسانم وگرنه علاوه بر غرغرهای مدیر، باید حرف‌هایی که پشت‌سرم گفته می‌شود را هم تحمل کنم. باورم نمی‌شود نشسته‌ام در بانک شلوغی که همه‌ی خاطرات تلخ و شیرین پرداختم را در آن سپری کرده‌ام.

امروز باید وامی را تسویه کنم که نه به درد من خورده نه به درد هیچ‌ فرد دیگری! من می‌خواستم بروم بیجینگ و او می‌خواست برود در قلب اروپا. عقد کردیم و وام ازدواج گرفتیم تا به آرزوهایمان برسیم. او رفت و من ماندم با بدهی‌های ریز و درشتش! روبه‌رویم زنی افغانستانی با بچه‌ی بازیگوشش نشسته و منتظر است تا نوبتش شود. دستم می‌لرزد. از صبح که بیدار شده‌ام حتی یک لیوان آب هم نخورده‌ام. دلیل این همه عجله و استرس را خودم هم نمی‌دانم. دست می‌برم داخل کیفم که مثل کمد آقای ووپی همه‌چیز در آن پیدا می‌شود. دو شکلات همزمان با هم در دستانم جاگیر می‌شوند. یکی را به سمت دختر بچه‌ی شیطان می‌گیرم. دخترک این دست و آن دست می‌کند، اما شکلات را نمی‌گیرد. مادرش زبان باز می‌کند و با لهجه‌ای شیرین می‌گوید: «به‌ش گفته‌م از غریبه‌ها چیزی نگیره. دستتون درد نکنه.»

نای حرف زدن ندارم. فقط می‌گویم: «قابل‌دار نیست. خودمم فشارم افتاده.» صدای درون گوش‌هایم دوباره از نو شروع به خواندن می‌کند. کی دکمه‌ی تکرار این آهنگ را انتخاب کرده‌بودم که یادم نیست؟ همزمان بلندگو شماره‌ام را می‌خواند و فرایندهای زمان‌بر از نو شروع می‌شود.

وسط امضاها و کاغذبازی‌های اداری، یادم می‌افتد شب قبل در سریالی چینی دیده بودم که پرداخت‌ها همه با اسکن کیوآر کد و از طریق موبایل انجام می‌شد. دلم به حال خودمان سوخت که وی‌چت نداریم. فرایند تسویه وام آن‌قدر طولانی شد که نصف روز را از دست دادم. به مدیرم زنگ زدم و گفتم امروز نمی‌توانم اداره بیایم. صدای غرغرهایش که بلند شد، عذرخواهی کوتاهی می‌کنم و یک خداحافظی ساده. می‌دانم اوضاع زندگی‌ام بدتر از آن است که به این سادگی‌ها از دست مدیر عصبانی و حق‌به‌جانب‌ام خلاص شوم اما امروز، روز من است. روزی که می‌خواهم به جهان پرداخت‌های مستقیم فکر کنم. به کیوآرکدهایی که من و همه را از همراه داشتن کارت‌های بانکی بی‌نیاز می‌کنند.

از بانک بیرون می‌آیم. زن افغانستانی نتوانست حساب بانکی باز کند و شهریه دانشگاه دخترش را با حساب بانکی خودش بدهد. وانگ فنگ، دوباره شروع به خواندن می‌کند.

پرداخت_مستقیم_پیمانداستان‌نویسیداستانکویچتپرداخت
روزنامه‌نگار و پژوهشگر مطالعات فرهنگی، علاقه‌مند به سینما، ادبیات، عکاسی، فلسفه، جامعه‌شناسی و کارآفرینی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید